دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

که آنچه داشت شقایق به سینه کاج نداشت..

من اهل انتقام نبودم هیچ وقت!

همیشه وقتی کسی آزارم میداد و ذهنم به این سمت میرفت که بخواد دنبال جبران بگرده یکی از گوشه مغزم میگفت:«پس فرق تو با اون آدم چیه؟»

خنده داره اما من همیشه با دستایی پر از اطلاعات مفید جهت یه انتقام درست و حسابی و مرگبار تو سکوت آدم‌هارو رها کردم و رفتم

تموم این سال‌ها هم از خیلی‌ها شنیدم که چه راحت و الکی از همه چیز دست میکشه بیچاره آدمای اطرافش

ولی خب میدونی من هیچوقت برای دیگران زندگی نکردم

حرفا و برداشت‌های دیگران پشیزی برای من ارزش نداره

من تمام تلاشم رو توی زندگی‌م برای درست زندگی کردن انجام دادم فقط همین

من از آدم‌هایی که دوستشون داشتم ضربه‌های بد و زیادی خوردم اما بلند شدم خاک روی روح و احساسم رو تکوندم و ادامه دادم

سال سوم راهنمایی صمیمی‌ترین دوستم (که باهم رابطی خانوادگی داشتیم حتی) بخاطر یک نفر دیگه هرچی خواست بهم گفت. حتی هرچی بهم کادو داده بود رو پس خواست. توی سکوت وسایلش رو از اتاقم جمع کردم و فرداش بهش دادم و بی هیچ حرفی رفتم. مامان بارها حالشو ازم پرسید، پرسید چرا وسایلی که برات خریده نیست، میتونستم بگم و از طرف اطرافیانم حمایت روحی دریافت کنم که وای چه دوست بدی تو چقدر خوبی و ... اما نگفتم. بعدها اون آدم برگشت از من کلی معذرت خواست و ابراز ناراحتی کرد برای تموم شدن دوستی‌مون و خیلی چیزهای دیگه اما همه چیز برای من تموم شده بود

سال دوم دانشگاه توی شرکت مشغول به کار شدم. دو یا سه سال بعدش بخاطر یکسری رفتار بی ادبانه‌ی و حرف‌های نادرست از شرکت رفتم. اطرافیانم بهم گفتن چیه جا زدی؟ خسته شدی؟ الکی کار به این خوبی رو از دست دادی بابت ناز نازی بودنت؛ چیزی نگفتم دنبال کار دیگه‌ای رفتم در سکوت. چند ماه بعدش رئیس اون شرکت باهام تماس گرفت ازم معذرت خواهی کرد و گفت خیلی به حضورم نیاز داره و خیلی چیز‌های دیگه اما همه چیز برای من تموم شده بود

از این قصه ها و اتفاقات زیاد هست برای گفتن. آخریش رو هم همین روزها دارم زندگی میکنم. دست‌هام پر از مدرک‌های محکمه پسند برای زمین زدن و نابود کردن زندگی آدمیه که زندگیم رو نابود کرد اما من باز هم قصد استفاده از هیچکدوم‌شون رو ندارم. 

همه اینارو گفتم که تهش بگم کارل گوستاو یونگ میگه :« هیچگاه انسان سالم، دیگری را شکنجه نمی‌کند! این انسان آزار دیده است که آزار می‌رساند.» بیاید ما زنجیره ادامه آزار نباشیم. لازم نیست در جواب آزار دیدن به آزار دادن متوسل شد. زمان خودش همه چیز رو نشون آدم‌ها و دنیا میده. تو فقط کافیه کار درستی که لازمه رو انجام بدی و جایی یا کسی که در شأن تو نیست رو ترک کنی، ما بقیش توعی که جاهای بهتر و آدم‌های با لیاقت‌تر منتظرت هستن و آدم‌ها و جاهایی که کسی مثل تو رو از دست دادن و هرگز براشون این فقدان قابل جبران نخواهد بود، باور کن :)

غ ر و ر

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

بی عنوان!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

سمفونی سکوت

تو نمی‌دانی غریوِ یک عظمت

وقتی که در شکنجه‌ی یک شکست نمی‌نالد

چه کوهی‌ست!

تو نمی‌دانی مُردن

وقتی که انسان مرگ را شکست داده است

چه زندگی‌ست...

تهش

می‌دونی چیه؟ بنظر من مهم اینه که خیالت راحت باشه از این که هرکاری لازم بوده رو انجام دادی، مهم اینه که خودت بدونی هر اون چیزی که باید رو وسط گذاشتی، مهم اینه که خودت وجدانت آسوده باشه از این که تحت هیچ شرایطی پاتو کج نذاشتی و درستی رو قربانی خشم یا هرچیزی مثل اون نکردی!

تهش مهم اینه که شرمنده انسانیت خودت و قلب و روح کسی نباشی دیگه بقیه‌ش دست تو نیست :)

 

     

 

این شب‌ها

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

حقیقت

گفت:«عاشقم بود اما بعد از اینکه دلم رو شکست، رهام کرد!»

به او گفتم:«اگر واقعا عاشقت بود چرا این کار رو باهات کرد؟»

گفت:«نمی‌دونم!»

گفتم:«می‌دونی اما به‌خودت دروغ می‌گی، چون برات راحت‌تره که اون رو در ابتدا، عاشق خودت بدونی و بعد یک آدم بی‌معرفتِ نامهربون...»

 

می‌دانی! من هرگز هیچ عاشقِ عصبانی، بی‌رحم، بد‌دل یا بی‌وفایی را در زندگی‌ام ندیده‌ام. اگر درون کسی چیزی از این‌ها را یافتی، باید بدانی که او عاشق نیست، یا لااقل عاشق تو نیست! عشق، وجود آدمی را بزرگ، آرام، مهربان و رئوف می‌کند، اصلا همان که مولانا می‌گوید: «آخر معشوق را دل‌آرام گویند، یعنی که دل به وی آرام گیرد، پس به غیر او چگونه آرام و قرار گیرد؟» حتی جایی فروید نوشته است: «روان‌درمانی یعنی معالجه از طریق عشق.»

 

این خاصیت عشق است، که درمان کند و شفا ببخشد، نه اینکه زخم‌ بزند و سپس رهایت کند...

واگویه‌ها...

بهترینِ سرداران نیز همیشه در جنگ‌ها پیروز نبوده‌اند!

اما اگر شجاعانه نبرد کرده باشند، می‌توانند به خودشان افتخار کنند.

می‌گفت و چه خوب می‌گفت (۲)

می‌گفت:«ماها حواسمون نیست ولی گلا روی آسفالت صاف شکوفه نمیدن! روی خاک سخته که رشد میکنن...»

می‌رسد!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan