دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

گیس گلابتون

به آسمون نگاه میکنم و میگم:« اگه یه روز خورشید قهر کنه و از شهرمون بره چی میشه؟ اگه دیگه دم دمای صبح وقتی هوا خنکه و باد مهربون دست میکشه رو سر ابرا، نخواد طلوع کنه!» نگاهشو از  آسمون میگیره، به صورت غمگینم از این تصور نگاه میکنه و میگه:«خورشید هیچ وقت جای دوری نمیره.» نگاهش میکنم و میگم:«چرا؟» با دستش تار موی افتاده روی صورتمو کنار میزنه و میگه:«چون خورشید خانم هرجا هم که بره دلش برای دخترک گیس گلابتونش تنگ میشه و زود بر میگرده اینجا پیش ما.» با شونم میزنم به بازوشو میگم:«دیووونه» 

نسیم آروم دوروبر آب چرخ میخوره و موجای کوچیک درست میکنه. همونطور که نشستیم روی سنگِ بزرگِ سردِ خاکستری، چشامو تنگ میکنم و سعی میکنم خورشیدو بگیرم لای انگشتام. یکم که میگذره با ذوق میگم:«بیبین، ببین! خورشید داره از بین انگشتای من طلوع میکنه» میخنده. دستاشو حلقه میکنه دورمو میگه:«خورشیدِ آرزوی منی، گرم تر بتاب» ریز ریز میخندم و میگم:« تو چرا شاعر نشدی با این طبع روانت؟» دستمو میگیره توی دستش و میخونه:«خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعرِ توست»

سرمو بلند میکنم. آفتاب پر نور تر از هر وقتی چشامو میزنه. از ته دل میخندم. ما میریم. دریا میمونه، باد، خورشید و یه ردپا روی ماسه ها...

کمی رفع ابهام

سلام :)

بچه ها چون خیلی هاتون بعد پست چند روز پیشا پیام دادید درباره کانال لازم دونستم بیام یه توضیحاتی بدم. بله من کانال دارم. یه مدت غیر فعال بود و حالا باز مدتیه دارم مینویسم داخلش. ولی نه چیز خاص و بدردبخوری مینویسم توش هم این که فقط چهارده تا ممبر داره :)). بعدم من عادت نداشتم هیچ وقت کسی رو دعوت کنم به کانالم هرکی اومده خودش پیدا کرده ومنت گذاشته سر من و اومده.
پس اصلا بحث نخواستن و فرق گذاشتن نیست واقعا. حضور شما باعث افتخار منه اگر با همه شرایط بالا که توضیح دادم بازم میخواید بیاید پیام خصوصی بهم بدید تا بهتون آدرسشو بدم.

keep calm!

پیام داده: فلان چیزی که تو کانالت نوشتی رو میدونم به اون دلیل نوشتی. اف و بوق و فلان و آره و اینا بر تو که اینقد پست و بوووق و فلان و آره و اینایی. بلاک اند ریپورت

لبخند میفرستم براش و به گفتن این جمله که: "سوء تفاهم شده" اکتفا میکنم.


ولی جدا کی وقت کردیم اینقدر پر از نا مهربونی و قضاوت بی جا بشیم؟

سلام مهر مهربون :)

بعد بیست و یک سال این اولین اول مهریه که نیاز نیست بعنوان یک محصل پنج صبح از خواب بیدار شم‌ دوش بگیرم موهامو همونطور خیس خیس پشت سرم گیره بزنم و به محض باز کردن در خونه باد خنک پاییزی بخوره تو صورتم و تند تند کتونی هامو پام کنم و کولمو بندازم رو دوشم و برم پی بدو بدو های خیس و خنک پاییزی.
و خب سرشار از احساسات متناقضم بابتش :)
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan