دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

کنکوری جانِ سرخابی

امیلی کوچک که از داخل گوشی همراهم شروع به پخش شدن کرد سمت میز دوست داشتنی ام رفتم و با دیدن اسم روی صفحه بی اختیار لبخند زدم. خوب می‌دانستم برای چه چیزی زنگ زده و شوق پنهان شده پشت صدایی که هنوز نشنیده بودمش مرا به لبخند عمیق تر وامیداشت. گوشی سبز را کشیدم و مکالمه متصل شد. اولین چیزی که شنیدم صدای لبخندش بود. شاید با خودتان بگویید این دختر دیوانه است ولی من صدای لبخندش را از پشت خط با کیلومتر ها فاصله شنیدم. وقتی سلام کرد لبخندش پر رنگ تر شد و وقتی از اتفاق شکه کننده ای که افتاده بود تعریف میکرد لبخندش چیزی به شادی و دلبری سرخابی داخل پالت آبرنگ هایم بود. 
من عضو جدید یک خانواده ی خیلی جدید هستم. خانواده ای که در همین یک ماه و اندی همیشه سعی داشتم عزیز ترین جا در قلبم را بهشان تعلق بدهم. "عروس، زن داداش" یا هزار کلمه شبیه به این ها تا یکی دو ماه پیش برایم کلماتی نچسب بودند که همیشه ته ته تعاریف دیگران ازشان حس منفی نهفته بود. امروز من یک عروس، زن داداش و هزار کلمه ی دیگر شبیه به این هایِ شادم. کسی که تمام تلاشش را برای بازگرداندن حس خوب و امنیت به واژه ها و نسبت ها انجام داده و می‌دهد و خواهد داد.
من تمام تلاشم را میکنم و این را امروز میشد از لبخند سرخابی جا خوش کرده پشت صدای تو فهمید. تویی که کوچک ترین فرزند این خانواده ی جدید هستی و قول داده ام برایت نقش همان خواهری را داشته باشم که هیچ وقت نداشتی اش. روزی که با تمام قلبم نه برای جلب توجه، نه برای آدم خوبه کردن خودم بلکه از ته ته ته قلبم، فقط و فقط برای  تجربه حس خوب بین این روز های شلوغ و سختی که پشت سر میگذارد تک تک وسایل داخل آن بسته را خریدم و با حوصله پیچیدم. روزی که برایت داخل آن کارت پستال دست ساز با کلی قلب اکلیلی رویش، نوشتم:« آنگاه که تمام اعتبار و آینده ات را میان چهار گزینه جست و جو می کنی. این نکته را هیچ گاه فراموش نکن:«تو برای ماندن در قلب اطرافیانت نیاز به درصدهای بالا نداری، عزیزِ کنکوری من❤».  فقط و فقط میخواستم که در این آخرین روز های حساس بدانی که تو چقدر با ارزش تر و عزیز تر از این حرف هایی که کنکور بخواهد خاطر عزیزت را برنجاند.
این روز ها بیشتر از هر وقتی وقت ندارم و خسته ام و از درون پر از غم و تشویش اما این روز ها بیشتر از هر وقتی لبخند میزنم و میدوم و به آرامش این خانواده که حالا بزرگ تر از قبل هم شده فکر میکنم. و شاید لبخند سرخابی او از پشت خط یک مسکن قوی باشد روی تمام خستگی های این روز هایم وقتی با بهتی که هنوز به وضوح در صدایش موج میزند از آن سر خط میگوید:« ممنون که با اومدنت همه چیزو قشنگ تر کردی» و بعد من عمیق لبخند میزنم. عمیقِ عمیق. بخاطر حال خوب آدم های داخل دایره ی بنفش متمایل به یاسی ام...
حوا بانو
۳۱ خرداد ۹۷ , ۲۰:۵۴
چقدر مهربونی تو پونیکای عزیزم ؛)
مثلِ همیشه از خوندنِ پستت لذت بردم ؛)

هرچی آرزوی خوبه مالِ تو :)

پاسخ :

یکم :)
الحمدلله

فدای تو مهربان جانِ خوب ❤
حسین ...
۰۲ تیر ۹۷ , ۰۶:۰۸
اولش فکر کردم میخواید برای خانم نفری بنویسید. فکرم به خطا رفت!

پاسخ :

اتفاقا چنین تصمیمی داشتم ولی آدرسشو گم کرده بودم هرچی گشتم پیدا نشد ://
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan