پهلو درد یکی از فجیع ترین دردهایی است که تا امروز تجربه اش کردم. حتی از دندان درد هم بدتر. وقتی شروع می شود مثل سرطان تمام وجودت را کم کم تسخیر میکند. آنقدر که حس میکنی کل بدنت کرخت شده.
مامان معتقد است شاید درگیری هر از چندگاهم با این درد از اثرات لگدی باشد که پسر دابی محترم در کودکی هایمان به پهلوی سمت چپم زد ولی من کاری به این حرف ها ندارم و صرفا به پهلو درد فکر میکنم.
به این که شب هایی که بی رحمانه سراغم می آید و من را با یک درد مرموز و عجیب گلاویز میکند، نمی دانم از شدت درد و پخش شدنش در تک تک سلول هایم (که مرا به بالا آوردن وا میدارد حتی) به خودم بپیچم یا بخاطر صدایی که مدام در تمام آن ساعات در جمجمه ام بلند بلند تکرار می شود و روضه میخواند زار بزنم.
بگذریم...
به هر حال پهلو درد، درد خیلی سختیست
تحملش سخت تر است
و تصور این که مادری پهلو درد بگیرد و از شدت درد برای راه رفتن مجبور شود به دیوار تکیه کند سخت تر تر
باید تا قبل اینکه مادر بشوم یاد بگیرم چطور میشود با پهلو درد کنار آمد و به روی خود نیاوردش
به هر حال بچه ها تحمل دیدن مادری که دست به پهلو گرفته و در خانه راه می رود را ندارند
بچه ها دلشان از دیدن این صحنه ها خون می شود...
- دوشنبه ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۱:۰۱