بعد مدت ها آمده بود و من آنقدر از دیدنش ذوق زده بودم که نمیدانستم حالِ خوشم به واسطه بودنش در اتمسفر خانه را چطور نشان بدهم. دلم میخواست تمامِ چیز هایی که دوست دارد را یکجا جمع کنم و بگذارم جلویش تا او فقط به من نگاه کند و لبخند بزند، بعد من غرق شوم در عمقِ لبخند هایش. میدانستم عاشق ترکیب شیر با میوه هاست. این شد که سراغ یخچال رفتم و درحالی که زیر لب زمزمه میکردم:«شیر و هرچه میخواهد دلِ تنگت» دست به کار شدم. وفتی اسموتیِ شاهتوت و توت فرنگی را جلویش گذاشتم چشم هایش برق زد، کف دست هایش را به هم کوبید و گفت:«مممم! شیر و هرچه میخواهد دلِ تنگت» بعد بلند بلند خندید و من غرق شدم در لحنِ خوشِ خنده هایش...
پی نوشت:
آدم های زندگیتان را بلد باشید
والسلام
- جمعه ۲۳ تیر ۹۶ , ۱۷:۳۹