خیلی رسمی و ادبیش میشه :
آدم است دیگر ...
دارایی اش خودش است و خدایش!
خودش و ذهنیاتش
خودش و ...
کلماتش !
اینجا ؛
در چند قدمی بیست سالگی
ایستاده ام
و میخواهم
تمام ذهنیاتم که نه ...
تمام ِ تمامیـــ ـــتم را
برای روزهایی که دارند تند تند میروند
بنویسم .
چیزی که بماند .
خطی که برای من و موجودیتم ...
سند شود .
مدرک شود که هنگامی
| هر چند کوتاه |
زندگی کرده ام ...
بی واسطه
در یکی از خیابان های شلوغ دنیای تو ...
اما خودمونیش :
پونیکا یعنی شکوفه ی انار ، میگن آدم آرومیم ، ادبیات دوست و اهل شعرم ، با یک شخصیت بنفش ، خوب گوش میکنم ، متخصص در رشته ی سنگ صبوری ، عاشق چیزای رنگی ام پس از دنیای سیاه سفید داشتن خوشم نمیاد ، جایگاه ادکلن چیزی فراتر از تصور شماست در زندگی من ، با وجود پیشرفت شگرف تکنولوژی هنوز هم علاقه مندم با نامه با آدم های دوست داشتنی زندگیم ارتباط داشته باشم ، به هیچ وجه در یک قالب نمیگنجم ، یه روز بالاخره گل فروش خواهم شد ، از جمله علایقم میشه به گذاشتن از این آب نبات چوبی آلبالویی های که وسطشون آدامس هست گوشه لپ اشاره کرد ، فرزند پاییزم ، دخترِ پاییز ، مهر{آ}بان ، اهل قدم زدن ، شیفته ی بوی خاک نم خورده ی صبح های بارونی خونه مادر بزرگ و در آخر یک عدد روان شناسی خوان هستم