دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

آدمِ سکوت

تو اتاق نوجونی‌هام که چشم بچرخونی هر طرفش پره از شیشه خالی عطر. من از بچگی با چشام حرف می‌زدم و با رایحه‌ها احساساتمو نشون می‌دادم. چراشو هیچ‌کس نفهمیده هنوز، نمی‌خوامم که بفهمه کسی. می‌دونی چیه؟ آدما هرچقدر کمتر ازت بدونن بهتره. مثلا همین تو اگر می‌دونستی یه کسی روی زمین هست که وقتی خیلی کلافه و ناراحته جای فریاد زدن و دعوا کردن سر صبح روی نبض دستش یه پیس از اون شیشه‌ی عطر کوچیک پشت اینه‌ش می‌زنه بهش نمی‌خندیدی؟ تویی که هربار عطر تلخِ سرد اون شیشه‌ی آبی تیره رو حس می‌کردی می‌پرسیدی:«راستی اسم این ادکلنت چیه؟ خیلی خفنه لعنتی» منم لبخند می‌زدم و می‌رفتم و تو مثل همیشه داد می‌زدی:«آهای با تواما خسیس». اصلا تو تا حالا برات سوال پیش اومده چرا این آدم یه روزای خاصی از سال بوی عطر تلخِ سرد میده؟ اصلا تو تا حالا آدمی دیدی که وقتی خیلی کلافه و ناراحته لبخند بزنه؟ بیخیال... بذار من فقط همون آدم خسیس باقی بمونم.

 

خلاف اکثر ادما معتقدم مشکل از دنیا نبود. من عجیب بودم! مثل وقتایی که یهو صورتمو میذاشتم روی قفسه سینه‌ش و عمیق نفس می‌کشیدم و اون با تعجب نگاهم می‌کرد فقط. من آدم سکوت دردهام. آدم پنهون کردن زخم‌ها. آدم تقسیم نکردن سختی‌ها.

تو فرض کن بیام بشینم و برات بگم چقدر درد میکشم این روزها. چیزی عوض میشه؟ مگه اصلا بین بیان درد با اندازه‌ش رابطه‌ای هست؟ نمی‌دونم... تو فقط یه کاری کن! هر وقت دور و برت متوجه شدی کسی که همیشه بوی عطر شیرین ملایم می‌داده رو یه رایحه‌ی تلخِ سرد دوره کرده؛ محکم بغلش کن! همین... هیچی نپرس. فقط برو جلو، محکم بغلش کن و هیچی نگو...

یک دختر شیعه
۲۵ شهریور ۹۹ , ۰۱:۳۳

چقد با احساس پینویسی دختر... چقدررر....

آدم دلش میخواد گریه هم بکنه با این نوشته حتی...

پاسخ :

لبخند مهمون همیشگی لحظه‌هات مریمک ❤
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan