با لحن پر گلایه ای پیغام فرستاده است: میخونی جواب کامنت نمیدی. سر شلوغ شدی!
با لحن معذرت خواهانه ای پیغام میفرستم: از کم سعادتیمه ببخش عزیز مهربون
و پشت بندش پشیمان میشوم از تغییر عکس تلگرام
میدانید من میگویم بعضی چیز ها وقتی برای آدم خیلی مهم می شوند که دغدغه مهمتری برای فکر کردن نداشته باشی. این که او هیچ وقت فرشته ای را ندیده، کنارش نفس نکشیده، پا به پای مادرش راهرو های بیمارستان را بالا و پایین نکرده و سر آخر بی آنکه بتواند به آرزوی آخرش برساندش از دستش نداده، شاید یک دلیل مهم این قضیه باشد که آنقدر وقت داشته که بنشیند و اینقدر دقیق شود که بداند حالا نمیدانم چند روزی می شود که وقتی کسی نظری بدهد و تو بخوانی اش،ـاو میتواند بفهمد که تو خواندی اش و جوابی نداده ای.
موهایم را شانه میزنم. به فرشته فکر میکنم. به بیان. به امروز صبح. به قابلیت جدیدش. به آخرین لبخند فرشته. به دنیا. به مادرش. به تمام روز هایی که کنار هم گذراندیم. به فردایی که دیگر او کنارمان نیست و به موهایی که روزگار مهلت نداد مایه دلگرمی و لبخندش شوند.
پی نوشت:
یک روز مفصل درباره ی این روز هایم، درباره ی فرشته و بهتر است بگویم فرشته ها برایتان مینویسم. اگر عمری باشد. تا آن روز عاشق و مهربان باشید، آدم های زندگیتان را بی توقع دوست داشته باشید و باور کنید همه چیز آنطور که ما فکر میکنیم نیست الزاما. خیلی از اتفاقات حتی قابل در نظر گرفتن هم نیستند، چه رسد به دغدغه شدن...
پی نوشت تر:
گاهی مرا نگاه كنی، رد شوی بس است
آنان كه بی كسند به يک در زدن خوشند...
- يكشنبه ۲۶ شهریور ۹۶ , ۱۹:۲۸