دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

این روز‌ها۲

 

بهش میگم : این روزامو دوست دارم چون کاری که سال‌ها انجامش میدادم رو رها کردم و به تمام کارهایی که حس میکردم باید سریع‌تر جمع و جورشون کنم سر و سامون دادم بعدش دوباره مثل یه دختر تازه وارد جوونی‌شده‌ی پر از هیجان دنبال کارهای دیگه‌ای که همیشه دوست داشتم اگر وقت بشه جدی دنبالشون کنم، رفتم و بلند میخندم و ادامه میدم: تازه امروز بهم زنگ زدن و گفتن فردا برای مصاحبه نهایی با شرکت میم برم و من مثل روز اولی که برای اولین بار کارجدی رو شروع کردم پر از ذوق و استرسم

 

بهش میگم: باورت نمیشه چقدر لذت بخشه. هیچ‌وقت فکرشم نمی‌کردم رها کرون همه چیزهایی که سال‌ها جمع کرده بودی و از اول بسم الله شروع کردن اینقدر بتونه جذاب باشه. این روزا بیشتر از قبل با گل و گیاهام حرف می‌زنم، این روزا بیشتر قدم میزنم، این روزا بیشتر شنا میکنم، این روزا ساده‌ترین چیزا برام هزار برابر قبل قشنگه. مثلا این روزا بوی عطر قهوه‌ای که هر صبح آروم آروم توی قهوه‌جوش نقره‌ای دم میکشه دلچسب‌تره. مثلا این روزا نوری که حوالی ساعت شیش تا هفت صبح خودشو تا وسط خونه میرسونه دلگرم کننده‌تر از هر وقتیه. مثلا این روزا صدای پرنده‌های همسایه کناری قشنگ‌تره...

بهش میگم: خوشحالم که فرصت اینو داشتم که بدونم و بتونم خیلی چیزارو از نو تجربه کنم، خیلی چیزارو تغییر بدم، خیلی چیزارو تموم کنم. خوشحالم که این بمب همراه باعث شد چشامو ببندم و یه بار دیگه از اول به همه چیز نگاه کنم. خوشحالم که خیلی چیزارو قبل این که خیلی دیر بشه گفتم، برای خیلی چیزا برنامه ریزی کردم. الان احساس سبکی میکنم و حس میکنم وقتی بوم ! منفجر شه و همه چی تموم کمترین پشیمونی ممکن رو دارم...

بهش میگم: شاید همه چی عالی نباشه، شاید هنوز میون خیلی اتفاقا گیر باشم شاید نتونم اونجوری که میخوام رها و برای خودم زندگی کنم تا وقت دارم ولی همینشم خوبه، همینش که با نهایت چیزی که ازم برمیومد سعیمو کردم و تا جایی که زورم میرسید به سمت بهترین حالت دلخواه خودم حرکت کردم. نمیخوام این روزا کمالگرای درونم جلوی شاد بودنم از همین تلاش‌هارو بگیره، میخوام با تک تک اتفاقات کوچیکی که افتاده و میوفته بخندم و راضی باشم و با لبخند چشمامو ببندم

بهش نگاه میکنم و میگم: خوبه که نه بلدی نه میتونی حرف بزنی‌، خوبه که آدم نیستی و ساعت‌ها همینطور در سکوت میشینی و میشه راحت باهات از هر چیزی حرف زد. بهش لبخند میزنم و میرم درحالی که خوشحالم و حس سبکی میکنم...

یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan