محرم شدند
و حتی من کنارش نبودم
درست مثل دختر بچه ای که ناگهان عروسکش را از دستش بیرون کشیده باشند
دنیا دست های ضمختش را به سمتم نشانه رفته و یکباره همه ی دلخوشی هایم را از من گرفته
همه ی بهانه های لبخند در لحظه هایم را با خودش برده
آن هم به شدید ترین حالت ممکنش
برای آرامشش خوشحال ترینم اما
دست خودم نیست این اشک ها...
- پنجشنبه ۴ آبان ۹۶ , ۲۳:۰۸