این روز ها دلم برای همه چیز تنگ میشود و برای هیچ چیز. مثلا گاهی پرت میشوم به اوایل وبلاگ نویسی و شلوغی های نظرات زیر هر پست بعد دلم تنگ میشود برای آن زمان، آن آدم ها و آن ارتباطات. منتهی یکی دو دقیقه ای نگذشته هنوز که میبینم من چقدر این روز ها حوصله ی هیچ چیز و هیچ کس را ندارم و چقدر دلم یک گوشه ی ساکت دور از هر آشنایی را میخواهد.
میدانید زندگی سراسر از تناقضات است.
همین که من دلم برای این قاب سفید و بنفش و روز های شلوغش تنگ میشود اما وقتی واردش میشوم نه انگیزه ای برای نوشتن دارم نه حرفی برای زدن. دکمه ی قرمز بالای صفحه را میزنم و میروم تا فردا صبح که باز دلم برای اینجا تنگ شود و باز حوصله ای برای گفتن نداشته باشم...
- پنجشنبه ۸ آذر ۹۷ , ۱۵:۵۷