دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

حسینیه ی دل

نشسته بودم منتظر مامان که بیایند و کار بادکش را شروع کنم که صدای پیغام تلگرام توجهم را جلب کرد. گوشی را که باز کردم، با دیدن پیام بی اختیار دست هایم بی جان شدند. حس آدمی را داشتم که از در کاخ شاهی بیرونش انداخته باشند. حس گس دلتنگی پیچید درون تک تک سلول هایم. گوشی را برداشتم و به عکس امام زاده علی اکبر خیره شدم و به پیام زیر عکس که نوشته بود: «بیادتیم». حقیقتش این است که آدم نق نقویی نیستم ذاتا اما در این جور مواقع خاص توی دلم نق میزنم. با این که حتی حکمتش را میدانم نق میزنم. دست خودم نیست که این برای تو نق زدن ها. شاید هم اسمش نق زدن نباشد. شاید اسمش درد دل باشد. نمیدانم...

میدانی حبیب. میدانم که رسیدن به مامان این روز ها خیلی مهم تر از رساندن جسم خسته ام به چیذر است. میدانم که این روز ها وظیفه ام نوکری کردن برای کسی است که یک عمر مرا پای بیرقت بزرگ کرد. میدانم نباید اشک های دلتنگی ام برای روضه های حاج محمود را ببیند اویی که مرا پای منبر با اشک بر تو شیر داد. میدانم حبیب. قسم به این حال غریب میدانم. ولی دست خودم نیست اگر گاهی نق میزنم برایت. اگر گاهی بهانه ی نشستن پای روضه هایت را میگیرم. اگر احمقانه میگویم:«دستت درست ارباب! خوب منو از در خونت بیرون کردی». از من به دل نگیر این حرف ها را حبیب مهربانم. به دیوانگی های این دختر احمق توجه نکن مهربان حبیبم...

دلم برای حال خوب و سبک چیذر تنگ شده حبیبم. دلم برای چای روضه ات. برای گریه میان های های عاشقانت. برای حال خوش دلی که با خودش میگفت بالاخره به واسطه آن همه خوبِ با آبرو میخرند من را هم. برای پدر عشق و پسر خریدن و بردن سر مزار شهدای حیاط چیذر. برای از چیذر تا مترو پیاده قدم زدن و فکر کردن به رباب، لیلا، ام البنین خاتون، و حضرت صبر. شما که میدانید معنی دلتنگی را؟

حبیب. حبیب. حبیب. حبیب حبیبب. حبیب. حبیب. حبیب...

دوست دارم تا خود صبح قیامت یک نفس صدایت بزنم بلکم این دل بی قرار آرام بگیرد. من حکمتش را میدانم حبیب. باشد من نوکر بی چون و چرای نوکرت. فقط. میدانم پرویی است حبیب ولی عیبی ندارد. بگذار یکبار هم من آن دخترک پرو باشم. بگذار یکبار هم سرم را پایین نیاندازم. بگذار این بار یک چشم که قاطی اش پرویی است بگویم. چشم حبیب. چشم. هرچه خدایت صلاح دیده به دیده ی منت ولی بیا لطفا. بیا و دستی به این قلب بی قرار بکش. بیا و بگذار آرام بگیرد حبیب. میدانم دختر پرویی هستم اما بیا لطفا...


پی نوشت:

گفتی شبی شکسته بیایم به دیدنت

مولای من شکسته تر از این نمی شود...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan