هنوز دو هفته از تصادف کذایی و ما وقع هایش نگذشته بود که امروز بعد از ظهر به طرز اعجاب آور و ناگهانی، تمام وسایل روی کنسول از شمعدان ها گرفته تا ساعت، روی گردن و کمرم افتادند و بعد سرسره وار روی زمین ریختند. خوش شانسی ماجرا جایی بود که توانستم تعادلم را حفظ کنم و نگذارم سنگ قطور قرار گرفته روی کنسول روی سرم بیوفتد.
نمیدانم چشم های کدام کسی اینطور بر زندگی من خیره مانده است که هر بلایی پشت سر گذاشته می شود بعدی فی الفور از راه می رسد. اصلا چشمش به کجای این زندگی خیره مانده؟ به کجای این بلاتکلیفی ها، دویدن ها، خستگی ها و دلتنگی ها.
یک ساعت دیگر قرار است از راه برسد و من از شدت گردن و کمر درد دراز کشیده ام کف زمین، به این مزخرفات فکر میکنم، هنوز نمیدانم چه اتفاقی دارد می افتد و حدیث رسول مهربانی از گوشه ی ذهنم میگذرد:«به خدا قسم كه نيمی از اين خفتگان زودتر از موعد اجلشان از «چشمزخم» در اينجا آراميدهاند.».
- سه شنبه ۹ آبان ۹۶ , ۱۶:۵۸