دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

خانم کوچولو!

صدای زنگ موبایل به گوشم میخورد. خودم را به گوشی میرسانم، دکمه ی اتصال را میزنم و سلام میکنم. نگران میگوید:«سلام. چی شده؟ چرا نفس نفس میزنی؟» درحالی که ضربان قلبم به سقف حد مجازش رسیده دو سه باری طولانی و عمیق نفس میکشم و بعد میگویم:«هیچی داشتیم با سجاد دنبال بازی میکردیم اینقد دوییدم نفسم گرفت» چند ثانیه ای سکوت حاکم میشود آن سوی خط و بعد صدای انفجار خنده اش کل خط را پر میکند. میگویم:«چی شد؟ چرا میخندید؟ دنبال بازی کردن مگه خنده داره؟» درحالی که سعی میکند به خنده اش مسلط باشد میگوید:«نه نه اصلا. خواهش میکنم همیشه همینجوری بمون» چشم بلندی میگویم و میپرسم:«خب چی کار داشتید حالا؟» میگوید:«هیچی همین جوری زنگ زدم برای کسب انرژی که حاصل شد کاملا. شمام برو به دنبال بازیتون برس. گرگم نزیکت شد یه ندا بده بیام» میخندم و میگویم:«از دست شما. شبتون بخیر» میخندد و میگوید:«از خنده های شما. شبت بخیر خانم کوچولو» و منتظر شنیدن اعتراض من نمی ماند و گوشی را قطع میکند.
محبوبه شب
۲۷ آبان ۹۶ , ۲۲:۱۶
بازی با بچه ها رو دوست دارم ^_^ 
اصن وارد یه دنیای دیگه میشی و گذر زمانو متوجه نمیشی.. خیلی خوبه : )

خنده هات مستدام بانو :*

پاسخ :

واقعا عالین :)

فدایت مهربان جانم :*
یک دختر شیعه
۲۸ آبان ۹۶ , ۰۰:۵۸
*_*

پاسخ :

الهام
۲۸ آبان ۹۶ , ۱۶:۱۳
عخی این خنده ها و حال خوبت مستدام خانمی ^_^
من یه سری تو یه مهمونی نشستم کنار بچه ها براشون کتاب قصه بخونم با اعتراض شدید روبه رو شدم که مگه بچه ای بین بچه ها تو کی میخوای بزرگ بشی هیچی از اون به بعد خیلی مخفیانه با بچه ها بازی میکنم :))) دوست داشتنی ترین تفریح دنیا همینه^_^
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan