امروز درحالی که در سکوت امتداد ساحل رو قدم میزدم، پدری رو دیدم که بچهی کوچیکش رو بغل گرفته بود، روی شنها نشسته بود و آروم و با ظرافت مشغول برقراری ارتباط با فرزندش بود.
ساعتها ایستادم و از دور به اون قاب نگاه کردم. با یک به یک امتداد امواجی که با آرامش خودشون رو به پدر و بچه میرسوندن تا گرم در آغوش بگیرن اون امنیت حال خوب کن رو، لبخند زدم و زیر لب تکرار کردم:«خدایا لطفا این آرامش رو تا ابد زیر سایه امن نگاهت حفظ کن و به تعداد همهی آدمهای جهان تکثیر»
موقع رفتن به سمت پدر رفتم و گفتم:«ببخشید اما اینقدر از دور قشنگ و حال خوب کن بود ارتباطتون، نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و ثبتش نکنم، دوست دارید عکسهاتون رو داشته باشید؟» مرد جوون همونطور که دست بچهش توی دستش بود لبخند زد و گفت:«حتما و خیلی متشکر» عکسهارو فرستادم و رفتم.
حالا درست ساعت یازده و بیست و هشت دقیقه شب درحالی که طبق معمول کف زمین دراز کشیدم به این فکر میکنم که کاش همهمون بلد بودیم اینطور آدم امنی بودن رو...
- جمعه ۱۷ تیر ۰۱ , ۲۳:۳۱
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.