دلم نمی خواهد شبیه فرشته شوم. فرشته ی توی کتابِ اینک شوکران خودخواه بود. یک بسیار عاشقِ بسیار خودخواه. عاشق که خودخواه نمی شود اما. عاشقی که معشوق خواه شود دیگر خودی نمی ماند برایش اصلا. اما فرشته خودخواه بود. یک عاشقِ خودخواه. مثل من! من و خیلی های شبیه به من. یک طرف دلش منوچهر را به شدت می خواست و حاضر نبود دل بکند. یک طرف دلش میخواست هر چه منوچهر بخواهد باشد. هر چه او دوست دارد باشد. منوچهر دلش با رفتن بود و فرشته هیچ چیز از زندگی نمی خواست جز اینکه منوچهر نرود. این طبیعی ترین حق یک عاشق...
امان! امان از شوکران زندگی من
که روزی، به همین زودی ها دستم میدهند و من لاجرعه سرش میکشم. لاجرعه...
نوشش باد! نوشش باد هرکه شوکرانش را لاجرعه سر کشید و هیچ دم نزد از بلایی به نام عشق...
پینوشت:
انگار شربتی باشد خنک روی داغی تمام زخم های روحت. آن قدر باید این روح خسته و ضعیف، بزرگ و وسیع شود که شوکران بدهند دستش. عشق بچه بازی نبود تا آن جا که شاعران سروده اند..
- چهارشنبه ۱۷ آبان ۹۶ , ۲۳:۴۹