دیشب سخت کلاهمون رفت تو هم. همیشه هم که نمیشه از شادی و خوشی و خوبی ها گفت گاهیم باید از چالش ها نوشت. داشتم میگفتم. دیشب سخت کلاهمون رفت تو هم درحدی که وقتی حاضر شدیم و از خونه پدری بنده به اسم گشت و گذار زدیم بیرون من فقط مثل این ماشین قدرتی ها با یه ناراحتی عمیق تند راه میرفتم و این حرکتِ ناراحت آلودِ وحشتناکِ سریع تا جایی ادامه پیدا کرد که سر آخر جناب هـ جیمی گفتن:«میشه آروم تر راه بری؟ نفسم گرفت بس که پشت سرت دوییدم» ولی من به راه خودم ادامه دادم چون من داشتم نمیدوییدم من فقط داشتم به شکل وحشتناک ناراحت راه میرفتم :| آقا هـ جیمی هم که برای اولین بار تو عمرشون منو ناراحت میدیدن هاج و واج مونده بودن و نمیدونستن چیکار کنن اصلا.
اصلش اینه که اصلا قرار نبود من تو اون شرایط با جناب همسر راه بیوفتم و برم بیرون اما از اونجایی که ما باهم عهد داریم هیچ کس جز خودمون از دلخوری ها و مشکلات زندگیمون خبردار نشه عین دخترای خوب لبخند زدم و با مامان و بابام خداحافظی کردم و گفتم میریم بگردیم باهم. تازههه وقتی مامانم از برگشتمون به خونه برای شام خوردن گفتن، با شادی غیر قابل وصفی گفتم شامم نمیایم چون آقای هـ جیمی قراره منو ببره رستوران مورد علاقم و مامانم کلی شماتتم کردن که این بچه طفلی رو اینقد اذیت نکن. این درحالی بود که من حتی یه قلپ آبم تو اون پنج ساعت نخوردم :|
خلاصه جونم براتون بگه که ما پنج ساعت رفتیم بیرون و شخصا عین این پنج ساعتو مثل یه ماشین قدرتی راه رفتم و هیچی نگفتم تا برگشتن به خونه. من اصولا همین جوریم. وقتی خیلی ناراحتم جای گفتن هر حرفی، میزنم بیرون و راه میرم. اینقد راه میرم تا آروم شم. بعد که آروم شدم فکر میکنم و با طرف مقابلم حرف میزنم. امروز صبحم همین کارو کردم. به آقای هـ جیمی پیام دادم و گفتم شارژر لپ تاپشو جا گذاشته و اوشونم گفت یه کاریش میکنه بعد من به بی ربط ترین حالت ممکن درحالی که اصلا دلیلی نداشت چنین حرفی بزنم گفتم:«بابت رفتار دیشبم شرمنده» بعد تر بهش گفتم:«درسته دیشب اصلا شب خوبی نبود و من واقعا عمیقا ناراحت بودم ازت ولی باید یه چیزی رو بدونی» گفت:«چی؟» گفتم:«این که حتی توی بدترین حالت این رابطه هم دوسش دارم و معتقدم باهم درستش میکنیم همه این کاستی هارو»
میدونید من واقعا خیلی عمیق ناراحت شدم از اتفاقات دیشب. منی که اصولا خیلی دیر ناراحت میشم! این یعنی واقعا دیشب هیچی خوب نبود ولی با این که من هیچ نقشی تو خوب نبودنش نداشتم، رفتم جلو و معذرت خواهی کردم. الانم اصلا حس آدمای بدبختی رو ندارم که همیشه پیش قدم برای عذرخواهی میشن و خیلی خوشحالم. فردا وارد سومین ماهی میشیم که رسما تو دفترخونه ثبت شد ما زن و شوهریم. امروز پیام دادم به پیج محبوب گلفروشیم و یه گلدون خوشگل سفارش دادم و قراره فردا بره دم در شرکت آقای هـ جیمی. خب باید بدونید من در این لحظه به هیچ وجه احساس نمیکنم که یه آدم ضعیفم که دارم تمام تلاشمو برای کشیدن منت همسرم میکنم.
بنظرم این یه قانون خیلی مهمه تو زندگی مشترک. این که بدونیم پیش قدم شدن برای حل مشکلات و دلخوری ها معنیش ضعف نیست. و اگر بدونیمش یعنی خیلی درست معنای تبدیل شدن به ما رو درک کردیم. این یعنی میدونیم توی ما دیگه من و تویی راه نداره. یعنی بعد یه ناراحتی وحشتناک هم میشه جای کینه به دل گرفتن و کش دادن قضیه به این فکر کرد که:« دیشب چقدر در سکوت پشت سرم راه اومد و خسته شد.» شاید خیلی ها بگن نتیجه این رفتار پرو و وقیح تر شدن طرف مقابله اما من چنین عقیده ای ندارم. من تو تمام این سال های عمرم از گذشت و صبر نتیجه ای جز آرامش و روز به روز بیشتر شدن احترام در رابطه ها ندیدم. نتیجه اعتقاد بهشم این شده که من معذرت خواهی میکنم و در جواب میشنوم:«میدونم مقصر منم. تو باید ببخشی منو که همسر خوبی نیستم اما تلاش میکنم خوب تر باشم.»
- شنبه ۱۳ مرداد ۹۷ , ۱۹:۴۷