دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد...

سه روز مانده به ماه رمضان پدر زنگ زدند که:« فاطمه سادات پاشید با آقا سید بیاید شمال آقاجون دوست دارن ببینن داماد جدید رو» به آقای هـ جیمی این گفته پدر را که منتقل کردم گفتند آن چند روز را شب ها باید بروند برای کار شرکت و نمیتوانند بیایند. چیزی نگفتم اما ته دلم گفت کاش میرفتیم...

بعد از ظهر پدر زنگ زدند و با صدای گرفته گفتند:«آقا جون فوت شد» در آن لحظه اولین سکانسی که از جلوی چشمم گذشت شبی بود که پدر زنگ زده بودند و خواسته بودند برویم شمال. به آقاجون فکر کردم و تمام روز هایی که به محض دیدنم در چهارچوب اتاقشان میگفتند:« به به فاطمه سادات خانم» و تمام وجودم آتش گرفت...

نا خودآگاه روی زمین نشستم و گریه کردم. به یاد صورت سفید و مهربان آقاجون. به یاد فاطمه سادات خانم گفتن هایشان. به لحظه ای فکر کردم که پدر خبر عقدمان را بهشان دادند و قطعا آقاجون آن لحظه بابت ازدواج کردن آخرین بچه ی آخرین بچه و آخرین نوه شان لخند زدند و دلشان خواست ببینندشان. ولی ندیدنشان...

آه از زمان. از زمان و گذر شتابناکش. از دنیا. از دنیا و رنج های جا خوش کرده در تک تک لحظاتش. دلم برای آقاجون تنگ شده و بی اختیار مدام گریه میکنم. چقدر آدم ها میتوانند حسرت برای خودشان بتراشند. چقدر یک بار کوتاهی، پشیمانی به بار می آورد و حرف پدر در جمجمه ام پخش میشود:« به آقاجون نمیگم که میاید که تا چهارشنبه چشم انتظارتون نباشه مدام» خوب شد که نگفتید پدر. خوب شد...

محبوبه شب
۲۰ خرداد ۹۷ , ۰۱:۱۰
تسلیت میگم سادات م :(

پاسخ :

یک دنیا ممنون محبوبه جانم
الهی عزیزانت زیر سایه ی امن الهی سالم و سلامت باشن همیشه ❤
-دایناسو ر-
۲۰ خرداد ۹۷ , ۰۲:۱۰
آه... 
هر چند که این حرف ها چیزی از اندوه از دست دادن کم نمیکنه با این حال، تسلیت میگم، خدا بیامرزدشون...

پاسخ :

واقعا فقط آه...
ممنون آبی ترینم. خدا عزیزانت رو زیر سایه امنش حفظ کنه برات ان شاء الله ❤
حوا ...
۲۰ خرداد ۹۷ , ۰۲:۳۲
خدا رحمتشون کنه :(

پاسخ :

ممنون سیبِ سبز بیان.
خدا حافظ و پشتیبان عزیزانت ❤
یک دختر شیعه
۲۰ خرداد ۹۷ , ۰۳:۳۷
فاطمه سادات قبول دارم داغ پدر بزرگ خیلی سخته...
ولی الان اگه جای ما بودی چی...جای ۳ تا بچه ای که مادرشونو به اون وضع از دست دادن...با او همه سوختگی...
جای دختر ۹ساله ای که تا اخر عمرس باید بی مادری بکشه...

پاسخ :

ما هیچ وقت جای هیچ کس نیستیم
نه من جای اون ها نه اون ها جای من
بی شک داغ بزرگیه داغ مادر ولی حسرت این کوتاهی هم برای من کم از اون درد نیست
خدا به اون عزیزان صبر بده و خانوادت رو زیر سایه امنش سلامت نگه داره برات ❤
rangi rangi
۲۰ خرداد ۹۷ , ۰۴:۴۳
ان شالله غم اخرت باشه عزیزم 

پاسخ :

ممنون رنگی خوبم .
خدا عزیزانت رو حفظ کنه برات زیر سایه امنش ❤
اسمارتیز :)
۲۰ خرداد ۹۷ , ۱۸:۲۴
میدونی یه لحظه یادم اومد چند روزه میخوام برم از مامانبزرگم اینا سر بزنم و هی پشت گوش میندازم.... ترسیدم یه لحظه از نبودنشون...

بازم مثل همیشه، فقط میتونم برات والعصر بخونم و فاتحه برای پدربزرگت... خدا بیامرزشون :(

پاسخ :

برو زود زود ببینشون. بدون اینکه دست دست کنی یه دقیقه.
خیلی ممنون عزیزِ مهربونم ❤
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan