قسم به این شب ها. به این شب های خالی از خواب و پر از بیداری. به این هجومِ ممتد واژه و به بهتِ تو از هجوم ناگهانی شان.
قسم به زمان و گذرِ شتابناکش. قسم به رفتن ها و نیامدن ها. قسم به تک تک کلماتِ روی این صفحه ی سرد.
قسم به قلم که تنها سنگِ صبورِ دل ماست. قسم به سپیده دم که هر صبح اولین نفری بودم که لبخند زدم و شکوفه ی سلام تقدیمش کردم.
قسم به دنیا. قسم به کوتاهیش؛
از من دلگیر نباش. چند روزی پرحرفی هایِ این آدمِ ساکت را تاب آوردی این چند ساعت هم رویش. تک تک جملات را خوب در ذهنت ذخیره کن. برای روز های مبادایی که در پیشند نیازشان داری. برای شب های تاری که بودنشان را به رخت خواهند کشید و قابل انکار نیست بودنشان. برای تمام غروب های بعد از این خوب گوش کن. یاد بگیر سلام کردن به سپیده را. نگذار این ارثیه هم کنار قاب عکس ها خاک بگیرد. دستت را بده تا نوازش را یاد انگشتانت بدهم برای عصر های جمعه ای که دلِ شمعدانی ها میگیرد. خوب نگاه کن. باید یادبگیری پاپیون زدن بند کتونی هایت را. راستی! ظرفِ شکلات های پاستیلی داخل آن کابینت کنجی، پشتِ قوطیِ حبوبات است. بیا بنشین برایت کتاب بخوانم. خوب دقت کن تا بدانی تو چطور کتاب خواندنی را دوست تر داری. به ردیف پیراهن های داخل کمدت نگاه کن تا برایت از هارمونی رنگ ها بگویم و این که چهارخانه ی سبزِ یشمی چقدر با آن شلوارِ مخملیِ کبیرتی خوب میشود.
قسم به شب که دیری نمی پاید. به ظلمت که می رود و جایش را به روشنایی صبح میدهد. نور باش برای آدم ها و دنیا. نوور
قسم به زمان و گذرِ شتابناکش. قسم به رفتن ها و نیامدن ها. قسم به تک تک کلماتِ روی این صفحه ی سرد.
قسم به قلم که تنها سنگِ صبورِ دل ماست. قسم به سپیده دم که هر صبح اولین نفری بودم که لبخند زدم و شکوفه ی سلام تقدیمش کردم.
قسم به دنیا. قسم به کوتاهیش؛
از من دلگیر نباش. چند روزی پرحرفی هایِ این آدمِ ساکت را تاب آوردی این چند ساعت هم رویش. تک تک جملات را خوب در ذهنت ذخیره کن. برای روز های مبادایی که در پیشند نیازشان داری. برای شب های تاری که بودنشان را به رخت خواهند کشید و قابل انکار نیست بودنشان. برای تمام غروب های بعد از این خوب گوش کن. یاد بگیر سلام کردن به سپیده را. نگذار این ارثیه هم کنار قاب عکس ها خاک بگیرد. دستت را بده تا نوازش را یاد انگشتانت بدهم برای عصر های جمعه ای که دلِ شمعدانی ها میگیرد. خوب نگاه کن. باید یادبگیری پاپیون زدن بند کتونی هایت را. راستی! ظرفِ شکلات های پاستیلی داخل آن کابینت کنجی، پشتِ قوطیِ حبوبات است. بیا بنشین برایت کتاب بخوانم. خوب دقت کن تا بدانی تو چطور کتاب خواندنی را دوست تر داری. به ردیف پیراهن های داخل کمدت نگاه کن تا برایت از هارمونی رنگ ها بگویم و این که چهارخانه ی سبزِ یشمی چقدر با آن شلوارِ مخملیِ کبیرتی خوب میشود.
قسم به شب که دیری نمی پاید. به ظلمت که می رود و جایش را به روشنایی صبح میدهد. نور باش برای آدم ها و دنیا. نوور
- جمعه ۱۳ مرداد ۹۶ , ۰۴:۴۳