این اولین محرم است که نیستی. نیستی و روضه ی شب هشتم را چقدر روضه ی مجسم کرده برایمان، نبودنت. نیستی و با هر گریز مداح تنم میلرزد برای دلِ تنگِ حاج علی اکبر. نیستی و وقتی روضه به اینجایش میرسد چهره ی شکسته ی حاج علی اکبر میآید جلوی چشمم. روزی که جسم بی جانت را آوردند برایش و گفتند این جسم خسته با چشم، دندان و پهلوی زخم خورده همان جوان شاخ شمشادش است. دلم میخواهد تمام لحظه های معراج را از یاد ببرم. تو باید تا ابد همان حسینِ بالا بلندِ متبسم در ذهن ما بمانی. در ذهن پدرت... و الا زندگی سخت میشود. زندگی خیلی سخت میشود وقتی وجب به وجب دنیا تو را اینطور بیادش بیاورد. شب هشتم محرم رسیده. ضجه هایمان را زده ایم. گریه هایمان را کرده ایم. دلتنگی هایمان را برداشته ایم و آمده ایم و گوشه ی خانه کز کرده ایم و به دنیای بی علی اکبر فکر میکنیم. راستی چقدر دنیای وحشتناکی است دنیای بی علی اکبر ها. بگذریم. همه این ها را نوشتم که آخرش بگویم شب هشتم رسیده، نیستی اما چقدر هستی حسین.
حالا که همه چیز برعکس شده است اینجا. حالا که تو حسینی و پدرت علی اکبر. این شب هشتمی تو بیا و پدر دلتنگ و خسته ات را دریاب...
- سه شنبه ۲۷ شهریور ۹۷ , ۰۱:۴۰