تو زندگی روزایی هست که با تک تک سلول های بدنت حس میکنی مشکلات رو. روزای سختی هست که تا نوک بینی توی مشغله های مختلف فرو میری و مدام در حال تلاشی برای مهار کردنشون. روزایی که گرچه سخته و زور سختی هاش از تو بیشتر ولی سعی میکنی و ادامه میدی و حس میکنی کم کم داره همه چی درست میشه. بعد دقیقا تو این نقطه. تو این نقطه که همه چی دیگه داره میوفته تو سراشیبی که برسی به جای آسونش، آدم های نزدیک دو رو برت یهو میان وسط میدون. جای کمک به رفتنِ سختی ها سمت شیب هی بدترش میکنن و بیشتر تو رو به سختی میندازن. و بعد تو نگاه میکنی و میبینی: به به روز از نو، روزی از نو... بد ماجرا اونجاست که واقعا فکر میکنن دارن کمکت میکنن و با احساس یه منجی سختی روی سختی هات میچینن و تو رو تو مرحله ی آخر گیم آور میکنن و مجبور که دوباره همه چی رو از نو شروع کنی...
- چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۹۷ , ۰۹:۳۶