مثل اون روزی که بعد رفتن نصابهای پرده درحالی که روی مبل مینشست گفت:« خداروشکر بالاخره پردههارو آوردن نصب کردن و خیالت راحت شد. همون چیزی که میخواستی شده» و من ناخواسته قلپ قلپ اشک ریختم! مثل پردهای که رنگش از نظر همه همونی بود که گفته بودم اما فقط خودم میدونستم اونی نیست که من انتخاب کردم.
بعضی اتفاقا اینطورین. اینطوری که بنظر همه همون چیزی میان که تو میخواستی اما فقط خودتی که میدونی اون رنگی که تو میخواستی دو تناژ پایینتر از چیزیه که تحویل گرفتی. و دو تناژ تفاوت، اصلا چیز کمی نیست!
بدتر از همه میدونی چیه؟ این که برای اکثر مردم دغدغه آدمایی مثل تو مسخرهس. برای اکثر آدما خردلی و لیمویی هردو زردن، مغزپستهای و چمنی هردو سبزن، لاجوردی و نفتی هردو آبین، یاسی و نیلی هردو بنفشن، شرابی و عنابی هردو قرمزن؛ درحالی که برای تو هرکدوم از اون ها دنیای متفاوتی دارن.
تو اما مثل من نباش. دنیارو ساده ببین. مثل اکثر آدمها باش و زندگی کن. به همهی آبیها بگو آبی به همهی زردها بگو زرد به همهی قرمزها بگو قرمز به همهی اتفاقات بگو اتفاق. به همین سادگی...
- چهارشنبه ۲ تیر ۰۰ , ۱۹:۴۱