در این که من در تمامی سالیان عمرم آدم حرف نزن و ته تهش کم حرفی بودم شکی نیست ولی! ولی سالهاست علت عمده سکوتم درباره خودم و زندگیم اینه که تا حرف از مشکلی میشه آدمها به راحتی رک یا در لفافه بهت میگن و میفهمونن که :«ببین مردم برای حل مشکلاتشون میرن سراغ کیا! خودش نمیتونه مشکلات زندگی خودشو حل کنه بعد به بقیه مشاوره میده! چقدر گفتم پیش روانشناس و مشاور رفتن الکیه، ببین اینا خودشونم تو زندگی خودشون موندن!»
گلایهای نیست. ما به شنیدن این حرفها عادت کردیم، ما یادگرفتیم چطور با مشکلاتمون کنار بیایم ولی کاش آدمها به گفتنشون عادت نکنن. کاش قبل گفتن هر حرفی پنج ثانیه چشم و زبانمون رو ببندیم و فکر کنیم. ما که بقول شاعر:« دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا»ولی شما بدونید شکستن، زخم خوردن، غم، درد؛ همه و همه وجه مشترک آدم بودنه نه نشانهی ضعف. کسی که زخم میخوره اما زخم زدن عادتش نمیشه، برندهس. کسی که میشکنه اما خودش رو ترمیم میکنه و باز بلند میشه، برندهس. کسی که غم میبینه، درد میکشه اما نا امید نمیشه و بعد تموم شدن گریههاش پا میشه و ادامه میده؛ برندهس.
از جانب ما ملالی نیست. اما بیا یاد بگیریم کمی باهمدیگه مهربونتر باشیم. بیا اینو بفهمیم که اگر تلاشهای کسی رو ندیدیم، اگر شاهد مسیر ناهواری که طی کرد تا به اینجا نبودیم، اگر تو روزها و شبهایی که با چنگ و دندون همه چیز رو نگه داشت و دم نزد حضور نداشتیم؛ دلیلی نداره همه اینها اتفاق نیوفتاده باشن.
هرکسی، در هر جایگاهی، خلاف تمام تلاشها، با وجود وسط گذاشتن بهترینهای خودش، باز هم میتونه صدمه ببینه، شکست بخوره. چرا؟ چون ما در بهترین حالت میتونیم مسئولیت رفتار و عملکرد خودمون رو قبول کنیم ولی این که دیگران تا چه حد میتونن پیش برن و چه کارهایی انجام بدن دست ما نیست دیگه.
بیاید بخاطر ارضای قاضی درونمون آدمهارو با حس نا کافی، نا لایق و مقصر بودن گلاویز نکنیم...
- پنجشنبه ۳۰ تیر ۰۱ , ۰۱:۴۰