دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

مرجوعی


این از عواقب بزرگ شدن است لیلا؟
این از عواقب بزرگ شدن است که آن راه کوتاه، از مغز کوچک منجمد شده ام تا آن انگشتان ظریف و سرد حالا شده است این مسیر طولانی و صعب ؟
این از عواقب بزرگ شدن است که کلمات همین طور در ذهنت بمانند و بیات شوند و بپوسند لیلا؟
لیلاجان؟ تو بگو از نشانه های سیاه بزرگ شدن است که تو سراغی نمی گیری از دختر گیس‌بریده ی آن روزهایت؟
دانشجو باید مطالبه‌گر باشد لیلا...!
باید حقش را تمام و کمال از چشم‌هایت بگیرد.
باید حقش را تمام و کمال از پیاده‌رو‌های خیابان شانزده‌آذر بگیرد.
باید حقش را بگیرد از قطره‌قطره‌ی باران...
دانشجو باید مطالبه‌گر باشد لیلا!
منم!
آن دانشجوی از قنداقگی مطالبه‌گر!
نه نه نه !
منم!
همان مطالبه‌گر از قنداقگی دانشجو!!!
نه،این که بدتر شد!
لیلا منم!
من!
همانی که تو لیلایش هستی!
به جا آوردی؟
به جا آوردی محرم تاریکی شب های اتاق؟
به جا آوردی گوش شنوای تمام غرغرهای بچه گانه‌ام؟
به جا آوردی لیلا؟!
لباس تنم کمی گشاد و بزرگ است به تنم وگرنه هنوز آن قدر بزرگ نشده ام که توی بغلت جا‌نشوم.
ببین!
این لباس گشاد را به تنم ببین!
اصلا همین کلمه ی نچسب دانشجو را ببین!
من؟
من را با دانشجو چه کار؟
من همان طفل نا‌آزموده ی بازیگوش سر‌به‌هوای کلاس تو‌ام.
تو که به شایعه‌ها گوش نمی دهی؟
به شایعه‌ی بزرگ شدنم!
به شایعه‌ی تنبل شدنم!
به شایعه‌ی در راه ماندنم! در راه وا‌ماندنم!
لیلا تو که مثل آدم بزرگ ها تهمت عاقلی نمی زنی به عاشقت!
می زنی بی وفا؟
ببخشید!
می زنی با وفا؟
لیلا  این از عواقب بزرگ شدن است که من به تو بگویم بی وفا وقتی خودم سلطان بی وفایی ام؟
دوستان از بی وفایی و بی معرفتی ام می گویند. من کتمان می کنم!
اما تو لیلایی! تو که دوست نیستی! تو که معشوق نیستی! تو لیلایی!
کدام عاشقی به تو دروغ گفت که من دومی اش باشم؟!
من مرد به تو دروغ گفتن نیستم.
چشمانت از من اعتراف می گیرند اگر روزی دلت بخواهد نگاهم کنی.
خدا نیاورد آن روزی را که مجبورم کنند توی چشمان مهربان و خیس تو نگاه کنم و اعتراف کنم به...
ناتوانی ام،
بی وفایی ام،
فراموشی ام،
و بزرگ و
بزرگ و
بزرگ و
بزرگ شدنم وقتی
کوچک
کوچک
کوچک
کوچک مانده بودم ...
لیلا این از عواقب بزرگ شدن است که آدم ها قشنگ و تو خالی حرف بزنند؟
پوچ و زیبا حرف بزنند؟
لیلا این عاقبت قد کشیدن عاقلی است وقتی آدم ها بلد می شوند که دروغ هایشان را به زیبا ترین شکل ممکن به خوردت بدهند؟
لیلا قانون آدم بزرگ ها ترس و عجز است یا این آدم بزرگ هایند که ترسو و عاجز می شوند هر چه بیشتر قد می کشند و بزرگ می شوند.
من از این بیماری واگیردار می ترسم لیلا!
چرا دیگر شب ها نمی آیی به موهایم دست بکشی تا عطرت بپیچد توی اتاق!
مشام من به عطر دستان تو عادت دارد نه به این بوی متعفن پیچیده توی شهر..
دستان من به نوشتن برای تو عادت دارد نه مشق کردن حرف های بی ارزش اساتید دانشکده ی روانشناسی!
نکند شبی از شب ها دعا کردی که دیگر لیلایم نباشی؟‌
که لیلای من بودن رنج آور تر است از دشمن بی رحم داشتن.
آه...
لیلا!
این از عواقب بزرگ شدن است که آدم می تواند یک طومار درددل هایش را بنویسد بدون این که یک درد واقعی داشته باشد؟
چه می گویم؟
چه می گویم که تو ندانی و نخوانده باشی؟
از همان صدای بلند اعتراض اول این پست باید می فهمیدی که چقدر توخالی و بی چاره و بی کس برگشته ام.
نمی آیی بغلش کنی دخترت را؟
آن قدر لوس شده ام که اگر اخم کنی همین جا بنشینم و به حال تنهایی ات زار بزنم.
و همین یکی شاید از عواقب  بزرگ نشدن باشد.
برای تنهاییت زار زدن!
لیلا!
لیلای بی کس ها!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan