گفتش: این وحشتناکترین وسیلهس ها!
گفتم: حله...
گفتش: ارتفاعشو نگاه کن! خیلی زیاده ها...
گفتم: مشکلی نیست، میرم
گفتش: نمیترسی؟
گفتم: چیزای ترسناکتر از این رو پشت سرگذاشتم و اینجام؛ با لبخند به این گل و گشادی
گفتش: تو واقعا عجیبی دختر، واقعااا...
گفتم: من واقعا دنیارو همونطور که هست پذیرفتم و در آغوش گرفتم واقعااا
گفتش: یعنی واقعا میخوای...
جملهش کامل نشده بود هنوز که من رفته بودم
تموم که شد دویید اومد
درحالی که نفس نفس میزد گفتش : خوبی؟
گفتم: خیلی
گفتش: چطوری یه جیغم نزدی!! گفتم نکنه سکته مکته کرده باشی
گفتم: پریدن برام آرامشه، رها بود میون آسمون حالمو خوب میکنه تا هیجان زده
گفتش: دیوانهای خالصا و مخلصا
گفتم: عاقلتر از آنیم که دیوانه نباشیم
خندید
خندیدم
- سه شنبه ۲۱ تیر ۰۱ , ۱۲:۵۷