دیگر تقریبا جزو یکی از عادات ثابتم شده. این که وقت هایی که میدانم اوضاع خانه آشفنه است خودم را گوشه ای به کاری مشغول کنم تا آب ها از آسیاب بیوفتد. در این شرایط نه مقابل کسی ظاهر میشوم و نه با کسی حرف میزنم. فقط آنقدر خودم را همان گوشه ی ساکت نگه میدارم تا خانه به اوضاع استیبل برسد. سال هاست آن گوشه ی آرام جایی نیست غیر از کشوی روسری هایم. در اینطور شرایط عین دیوانه ها تک تکشان را در می آورم، از نو تا میکنم و با یک ترتیب رنگ جدید داخل کشو میچینم. نمیدانم این رنگ و گل های روسری ها هستند که حالم را خوب میکنند یا بوی ادکلن خنکِ متمایل به شیرینِ جا خوش کرده در تارو پودشان که شامه ام را قلقلک میدهد؛ ولی هرچه که هست این کار حالم را خوب میکند. آنقدر خوب که میتوانم ساعت ها بنشینم و با تا کردن و چیدن و مرتب کردن رنگ روسری ها خودم را مشغول کنم و یادم برود چرا اصلا به این گوشه ی امنِ اتاقم پناه برده ام. من یک گوشه ی امن دیگر هم دارم که بعد ها درباره اش برایتان مینویسم. البته گمان کنم نگفته هم خودتان بتوانید حدس بزنید کجا میتواند باشد آن گوشه ی امن دیگری.
بگذریم... همه ی این ها را گفتم که آخرش این را بگویم که همه ی آدم ها باید یک گوشه ی امن داشته باشند. یک گوشه ی امن که وقتی اوضاع پریشان است به آن پناه ببردند، سکوت کنند و با بودنشان همه چیز را آشفته تر از چیزی که هست نکنند. باید بروند در آن گوشه ی امن، بنشینند، نفس بکشد، سکوت کنند و بعد حالشان که خوب شد با یک لبخند بیایند از چهار دیواری شان بیرون و به آشفتگی خانه لبخند، رنگ و آرامش بپاشند :)
- پنجشنبه ۵ مرداد ۹۶ , ۱۴:۲۰