دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

وقت افتادن تو، ایل و تباری افتاد...

امشب یه چیز جالب فهمیدم مامان یهویی بعد بیست سال برام تعریف کردن که وقتی مشخص شد منی در میونم پدر گفتن اسم من بشه فاطمه سادات. گفتن ایشون مخالفت کردن. گفتن من گفتم نه. اسمش سنگینه خیلی. خصوصا برای بچه. گفتن میخواستم اسمتو بذارم حانیه یا شیما. گفتن موقع زایمانم شده بود. باید بدنیا میومدی. گفتن دکترا میگفتن اوضاع خطریه. بچه باید بدنیا بیاد اما هیچ کدوم از علائم زایمان وجود نداره. میگفتن دیگه همه دکترا نا امید شده بودن. میگفتن بهشون گفتن اگر اینطور پیش بره بچه میمیره. میگفتن یهو یادم افتاد تو شب وفات حضرت زهراییم. میگفتن گفتم: خانم جان ببخشید، اشتباه کردم اگر بچه سالم بدنیا بیاد اسمشو میذارم فاطمه سادات. میگفتن اینو که گفتم علائم زایمان یکی یکی مشخص شدن. میگفتن حق اذان صبح بود که بدنیا اومدی. و من همچنان تو سکوت فکر میکنم...

احسان ..
۲۵ بهمن ۹۶ , ۰۴:۱۴
سلام
عجب سرگذشت جالبی

پاسخ :

سلام و نور
لطف دارید
محبوبه شب
۲۵ بهمن ۹۶ , ۰۵:۲۸
عاقبت بخیر بشی عزیزم ❤❤❤

پاسخ :

ممنون محبوب ترین محبوبه ی من ❤
منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۲۵ بهمن ۹۶ , ۰۸:۳۹
ان شاالله عاقبت هممون خیر باشه.

پاسخ :

ان شاء الله..
یک دختر شیعه
۲۶ بهمن ۹۶ , ۲۱:۵۷
چه قشنگ : )
اتفاقا یکی از اقوام ما عم اسم دخترشو میخواست بزاره یلدا...بعد ی مشکلی پیش اومد برای بچش نذر کرد اسمشو بزاره زهرا سادات...خداروشکر سالم هم به دنیا اومد: )

پاسخ :

خدا حفظش کنه برای پدر مادرش :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan