امشب یه چیز جالب فهمیدم مامان یهویی بعد بیست سال برام تعریف کردن که وقتی مشخص شد منی در میونم پدر گفتن اسم من بشه فاطمه سادات. گفتن ایشون مخالفت کردن. گفتن من گفتم نه. اسمش سنگینه خیلی. خصوصا برای بچه. گفتن میخواستم اسمتو بذارم حانیه یا شیما. گفتن موقع زایمانم شده بود. باید بدنیا میومدی. گفتن دکترا میگفتن اوضاع خطریه. بچه باید بدنیا بیاد اما هیچ کدوم از علائم زایمان وجود نداره. میگفتن دیگه همه دکترا نا امید شده بودن. میگفتن بهشون گفتن اگر اینطور پیش بره بچه میمیره. میگفتن یهو یادم افتاد تو شب وفات حضرت زهراییم. میگفتن گفتم: خانم جان ببخشید، اشتباه کردم اگر بچه سالم بدنیا بیاد اسمشو میذارم فاطمه سادات. میگفتن اینو که گفتم علائم زایمان یکی یکی مشخص شدن. میگفتن حق اذان صبح بود که بدنیا اومدی. و من همچنان تو سکوت فکر میکنم...
- چهارشنبه ۲۵ بهمن ۹۶ , ۰۰:۴۰