دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

و خواندمت یا جبار...

امروز روزِ رسیدگی به کار های نصفه و نیمه ی روی زمین مانده ام بود. جواب ایمیل رنگی ترینم را بعد کلی وقت دادم. (چقدر بی ادبیاتم واقعا :|) دخترکِ آبرنگی ام را پاسپارتو کردم و آماده ی چسبیدن به دیوار خانه ی عروس جانِ خوشگل. به یاسی که هفته پیشش جوابِ پیامچه ام را داده بود و از میان کلماتش چیز های خوبی دستگیر آدم نمیشد زنگ زدم. تار هایِ نقره ای جا خوش کرده لای موهایِ مامان را با دقت رنگ زدم. طبق قولی که به علی داده بودم تمام پاساژ مهستان را زیر پا گذاشتم و برایش پیکسل، یک سری سی دی و خرت و پرت دیگر خریدم. سیستم پیامکی گوشی بابا را با هزار بدبختی از طریق اپراتور هایِ بی اعصاب و بزرگوارِ همراه اول راه انداختم. تحقیقِ آبجی سادات را سر و سامان دادم و برایش فرستادم. برای دومین بار به کسی که با بنی قهر کرده پیامچه زدم و خواستم بیخشدش. مطالب روانشناسی را که جنابِ داماد برای سایت تازه راه اندازی کرده شان تقاضا کرده بودند را بارگذاری کردم و درحالی که انگار تمام این کار هارا یک نفس جلو رفته باشم، کف زمین دراز کشیدم و نفسم را به عمیق ترین حالت ممکن بیرون دادم.

کف زمین دراز کشیده ام و درحالی که نامیرا سمت راستم روی زمین منتظرم است از داخلِ قلبِ ظریفِ شیشه به شمعدانی های پشت پنجره نگاه میکنم. اتاق من تنها اتاق خانه است که پنجره دارد. شاید چون من بیشتر از همه به اکسیژن نیاز دارم اینطور ناعادلانه تقسیم شده اند اتاق ها. اگر دست من بود شیفتی میکردم استفاده از این اتاق را. عدالت نیست که من فقط از دیدن شمعدانی ها لذت ببرم.  بگذریم... کف زمین دراز کشیده ام و شمعدانی ها از پشت پنجره به صورتم لبخند می پاشند و من به این فکر میکنم که چقدر خوب است این که یکی از اسم هایش را گذاشته «جبار» هان! اینطور نیست؟ :)

کوالای پیر
۱۷ مرداد ۹۶ , ۲۲:۰۹
وااای چقدر کار :/
خسته نباشی واقعا من هرکدوم اینارو یه روز طول میکشه همت کنم انجام بدم :)) 

پاسخ :

خیلی کار :))
مچکرم مهربان جان ^_^
بعد یه مدت آدم عادت میکنه خب وقتی وقت کم باشه و کار زیاد دی:
الهام
۱۷ مرداد ۹۶ , ۲۳:۱۴
منم بعد مدتها اتاقما ریختم بیرون از نو چیدم انقد خسته شدم پخش زمین شدم بعد شروع کردم به خوندن سلام بر ابراهیم

پاسخ :

خیلی حال میده این حرکت یهویی اتاق تمییز کردن من که خیلی دوسشدارم *_*
. یاسون .
۱۷ مرداد ۹۶ , ۲۳:۳۲
یک عمر فکر می کردم که "جبار" به معنای "بسیار جبر کننده(زورگو)" هست ... 
:/) 
خدا نصیب مام بکنه از این روزا دی:

پاسخ :

خوبه باز در جهلِ مرکب نماندید دی:
جبار یعنی جبران کننده. خیلی لطیفه این اسم خدا خیییلی :)
چرا؟ :))
. یاسون .
۱۸ مرداد ۹۶ , ۰۰:۵۳
البته معنای درستش رو 3 سال پیش فهمیدم دی: ... خیلی ریز گفتید که یک عمر در جهلِ مرکب بودم! :/ پی: 
.
صرفاً توی بیان، 60 تا پستِ منتشر نشده دارم دی: شما خود حدیث مفصل بخوانید از این یه مثال ... :)

پاسخ :

ای بابا حالا نمی شد نگید من فکر کنم از پستای من به این نتیجه رسیدید و به خودم ببالم ؟ :))
دیگه کسی که خدارو زورگو میدونسته تا سه سال قبل در جهل مرکب نبوده یعنی ؟ دی:
همین که خدا با لیزر پودرتون نکرده برید سجده شکر بجا بیارید :))))

اوپس دی: چه مردم سر شلوغن :)))
مث ما نیستید که کار شاقمون خلاصه بشه تو همین ریز میزه کاری ها دیگه بالاخره شاخ مریخ هستید برا خودتون :))

آرزو ﴿ッ﴾
۱۸ مرداد ۹۶ , ۰۱:۴۸
منم تا چند سال پیش نمی‌دونستم معنی جبار میشه جبران کننده تا اینکه یه نفر به قشنگ‌ترین شکل ممکن برام معنیش رو توضیح داد و از اون به بعد تا یه مدت "یا جبار" اولِ صفحات دفترم نوشته میشد :))
الآن نه اون یه نفر یادمه و نه شیوه‌ی توضیح و مثالش! :|

عجب همتی :) خداقوت :)

پاسخ :

ای بابا ای بابا یعنی میخوای بگی شمام تو وب من نخوندی و در نیافتی؟ :))
من عاااشق این اسم خدام اصلا *__*
خب خداروشکر دست اون یه نفر هم حسابییی درد نکنه ^_^
منم خودمم به این حالت دچارم این روزا اصلا یه وضعی :/

قربونت همت خاصی هم نبود البته :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan