معتقد است چشم های راستگویی دارم. چشم هایی که در هر شرایطی وقتی بهشان نگاه کنی یک حرف می زنند، تحت تاثیر قرار نمی گیرند و همانی که همیشه هستی را به آدم ارائه می دهند. میگوید چشم هایم وقتی مریض می شوم و تب میکنم و دیگر نای نقش بازی کردن ندارم هویت واقعیشان را قشنگ تر نشان می دهند. میگوید:«برای همین چشم های تب دارت از هر زمانی قشنگ ترن» میگوید وقتی تب میکنم قهوه ای چشم هایم براق تر و روشن تر می شوند. می گوید مظلوم تر از همیشه به نظر می رسند. میگوید خیلی خوب است که وقتی خوبی نقاب روی مظلومیت چشم هایت میگذاری. چون وقتی این طور می شود نگاهت آدم دلش میخواهد بمیرد. میگوید شهر پر گرگ است. گرگ هایی که چشمشان مدام دنبال بره های مظلوم می دود. دعوایم میکند و سرم داد می کشد و میگوید چرا میگذاری تب کنی. نگاهش را از حولِ چشم هایم دور نگه می دارد و میگوید نباید اینقدر بیخیال باشم که بگذارم کارم به تبِ چهل درجه برسد. میگوید خیلی بی فکری. و وقتی دارد از چهارچوب در خارج می شود میشنوم که زیر لب زمزمه می کند:«لعنت به مظلومیت چشم های تبدارت...»
- سه شنبه ۲۶ بهمن ۹۵ , ۰۰:۱۱