پارسال این موقع ها توی بیمارستان آواره بودم و همزمان درگیر خانواده و پسرکی که به شکل عجیبی مصمم بود برای پیش برد امر خیرش. امسال این موقع باز توی بیمارستان آواره ام و همزمان درگیر خانواده و پسرکی هستم که این روز ها دیگه قسمت گنده ای از قلبم رو به خودش اختصاص داده. از پارسال تا امسال تنها چیزی که فرق کرده این بوده که یک دلتنگی و دوری عمیق به دارایی های قلبم اضافه شده.
پی نوشت:
بذارید اعتراف کنم این روز ها حس میکنم آسایش چیزیه که فقط میتونه از من سلب بشه. حالا هر بار بسته به هر اتفاق یک میزان و یک اندازهش. و من این روز ها سرگردون ترین، معلق ترین و کلافه ترینِ خودمم...
پی نوشت تر:
این شب ها وقتی بعد کلی بدو بدو بالاخره وقت میکنم بدن خستم رو روی زمین رها کنم به سقف خیره میشم و به آیده فکر میکنم. تنها چیزی که بهم انگیزه میده برای ادامه دادن و دووم اوردنِ این اوضاع بیخود اینه که به خونه ی نداشته مون فکر کنم و هر شب یک بخش ازش رو بچینم توی تصوراتم. امشب نوبت اتاق کوچیک مطالعهمون بود و الان که این هارو مینویسم حس میکنم چقدر اون اتاقِ پر از جزئیات اما در عین حال ساده رو دوست دارم...
- دوشنبه ۳ دی ۹۷ , ۰۰:۱۳