سرم را از چهارچوب اتاق بیرون میکنم و میگویم:«مامــان اون روسری قرمز خوبه؟» مامان سرش را از آشپزخانه بیرون می آورد و میگوید:«روسری قرمز کدوم دیگه؟» همانطور که مشغول گشتن بین جعبه ی گیره های روسری ام هستم جواب میدهم:«مامان من یه روسری قرمز بیشتر ندارم. بعد از همان چهارچوب اتاق روسری را مثل پرچم بالا میگریم و میگویم ایناهاش» مامان نگاهی میاندازد و میگوید:«آهـان ابن حاشیه طلاییِ رو میگی! آره آره خیلی خوبه همینو سر کن» یک نگاه به روسری می اندازم و یک نگاه به حاشیه های طلایی اش. درصد قرمزی و طلایی روسری را هرچقدر باهم مقایسه میکنم باز نمیتوانم بفهمم چطور مامان این روسری را روسری قرمز نمی داند.
علی که صدایمان را شنیده سرش را داخل چهار چوب اتاقم میکند و میگوید:«ماجرای روسری قرمز چیه؟» قرمز برای علی مثل "پومنا" برای نورا نوین تاک است. همانقدر کلیدی. جزو key words های خیلی خیلی حساسش محسوب می شود و هرجا اسم قرمز به گوشش بخورد سرو کله اش پیدا می شود. روسری قرمز را به سمتش میگیرم و میگویم: «ایناهاش، نظرت؟» نگاهی به روسری می اندازد و میگوید:«حاشیه های طلایی خوشگلی داره به کفش و لباستم میاد همینو بپوش.»
مبهوت به علی که دارد مسیر آمده اش را بر میگردد نگاه میکنم. نمیفهمم امروز همه چرا اینطور شده اند. یعنی به حق این حجم عظیم از قرمز را نمی بینند که کلید کرده اند روی حاشیه ی طلایی؟ عجیب است! به ادامه حرفش فکر میکنم. حاشیه طلایی چه ربطی به کفش و لباس یکدست مشکی من می تواند داشته باشد که با استناد به آن میگوید خیلی خوب است؟ به کفش و لباسم که نگاه میکنم چشمم می افتد به شکوفه طلایی روی کفش و سگک طلایی کت. از این همه دقتش خنده ام میگیرد. و متعجب می شوم که چرا خودم تا به حال به این قضیه دقت نکرده بودم.
علی که صدایمان را شنیده سرش را داخل چهار چوب اتاقم میکند و میگوید:«ماجرای روسری قرمز چیه؟» قرمز برای علی مثل "پومنا" برای نورا نوین تاک است. همانقدر کلیدی. جزو key words های خیلی خیلی حساسش محسوب می شود و هرجا اسم قرمز به گوشش بخورد سرو کله اش پیدا می شود. روسری قرمز را به سمتش میگیرم و میگویم: «ایناهاش، نظرت؟» نگاهی به روسری می اندازد و میگوید:«حاشیه های طلایی خوشگلی داره به کفش و لباستم میاد همینو بپوش.»
مبهوت به علی که دارد مسیر آمده اش را بر میگردد نگاه میکنم. نمیفهمم امروز همه چرا اینطور شده اند. یعنی به حق این حجم عظیم از قرمز را نمی بینند که کلید کرده اند روی حاشیه ی طلایی؟ عجیب است! به ادامه حرفش فکر میکنم. حاشیه طلایی چه ربطی به کفش و لباس یکدست مشکی من می تواند داشته باشد که با استناد به آن میگوید خیلی خوب است؟ به کفش و لباسم که نگاه میکنم چشمم می افتد به شکوفه طلایی روی کفش و سگک طلایی کت. از این همه دقتش خنده ام میگیرد. و متعجب می شوم که چرا خودم تا به حال به این قضیه دقت نکرده بودم.
به روسری قرمز نگاه میکنم. به حاشیه های طلایی اش و به این فکر میکنم که زندگی یک روسری قرمز است. سراسر جنگیدن و یکنواختی. اما یک روسریِ قرمز با حاشیه های طلایی. کاش ما هم یاد میگرفتیم جای زوم شدن در یک نواختی ها به حاشیه های طلایی زندگی مان دقت کنیم، زندگی مان را با حاشیه های طلایی اش بشناسیم و با کنار هم چیدن اتفاقاتِ طلاییِ کوچک زندگیمان را چشم نواز و دوست داشتنی بسازیم...
- يكشنبه ۱۴ خرداد ۹۶ , ۱۵:۲۴