از جمعه شب تا ساعت هشت و نیم شب دیروزی که شده است امروز مشغول بدو بدو بودم.
هیچ وقت سابقه نداشته ساعت هشت و نیم شب برسم خانه ولی دیشب اینطور شد.
دو تا امتحان داشتم و یک ارائه.
شب که به خانه رسیدم هیچ چی نخورده (از جمعه شب) سرم را روی بالشت گذاشتم و چشم هایم را بستم.
روز عجیبی بود.
ششم آبانی که حتی وقت نشد به چشم های خسته ی دخترک توی آینه نگاه کنم و خودم به خودش تبریک بگویم.
از خواب بیدار شده ام و حتی نای بلند شدن از جایم را ندارم.
دخترک!
همین قدر خسته و بی حال
ضمه دار شدنت مبارک...
هیچ وقت سابقه نداشته ساعت هشت و نیم شب برسم خانه ولی دیشب اینطور شد.
دو تا امتحان داشتم و یک ارائه.
شب که به خانه رسیدم هیچ چی نخورده (از جمعه شب) سرم را روی بالشت گذاشتم و چشم هایم را بستم.
روز عجیبی بود.
ششم آبانی که حتی وقت نشد به چشم های خسته ی دخترک توی آینه نگاه کنم و خودم به خودش تبریک بگویم.
از خواب بیدار شده ام و حتی نای بلند شدن از جایم را ندارم.
دخترک!
همین قدر خسته و بی حال
ضمه دار شدنت مبارک...
- يكشنبه ۷ آبان ۹۶ , ۰۲:۱۰