رو به رویم نشسته. بعد کمی فکر انگار آن چیزی که دنبالش بوده را یافته باشد به حالت پیروزمندانه ای میپرسد:«نظرتون درباره ی حق طلاق چیه؟» نفس عمیقی میکشم و میگویم:«نظرم اینه که برای مرد باشه» مثل سربازی که آخرین تیرش هم به خطا رفته باشد ناکام میگوید:«اصولا خانما خیلی رو داشتن این حق پا فشاری میکنن و شما به همین راحتی به طرف مقابل میبخشیدش؟» برای اولین بار سرم را بلند میکنم. نگاهی گذرا به صورتش میاندازم و درحالی که سعی میکنم تأسف جاری در احوالم روی لحن صحبتم تاثیری نگذارد میگویم:«من مستثنی هستم از اون کل. حتی اگر همسرم این حقو نخواد هم باز من میدمش به اون.» متحیرانه نگاهم میکند. ادامه میدهم:«تا هر موقع حس کرد کس دیگه ای بهتر و شایسته تر از من پیدا کرده از این حق استفاده کنه. و درمقابل تا وقتی کنار منه از گوشه ذهنش هم کس دیگه ای عبور نکنه.» سرگردانی و گنگی از سر تا پایش میریزد. تیر خلاص را سمتش روانه میکنم:«ترجیح میدم یکی باشم برای یک نفر از اول تا آخر. یه مهره حذف شده بیرون زمین تا یه مهره ی مادام العمر بی مصرفِ حاضر گوشهء صفحه ی زندگی یه آدم» نمیداند دیگر باید به کدام سمت و سو چنگ بزند. بدجور اشتباه مشخص کرده هدف و آدمش را...
- چهارشنبه ۵ مهر ۹۶ , ۰۲:۰۲