+
ای زندگی به ساحلِ امنی رسان مرا...
- دوشنبه ۳۰ بهمن ۹۶ , ۱۶:۲۴
"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "
نگو توی این شبا نمیدونی من چیه دردم
من ک هیچ جایی بجز توو بغلت گریه نکردم...
برای تکلیفی باید مینوشتم دلم میخواهد در بیست و پنج سالگی ات چگونه آدمی باشی و به کجا رسیدی باشی؟
دانه ی سرخِ دلم! بار ها و بارها این تمرین را با خود مرور کردم. با فاصله های زمانی مختلف درباره اش فکر کردم و هر بار به همانی رسیدم که در لحظه اول برایت خواسته بودم.
زیبای دوست داشتنی ام! باید این حقیقت را بدانی که فارغ از تمام این تکلیف ها که بهانه ای بیش نیستند من در تمام سال های زندگی ام، در تمام سال هایی که تو تنها یک رویای بالقوه ی دور در منتهی الیه دنیای دوست داشتنی ام هستی، برای تحقق آرزوهایی که برایت در سر دارم حواسم به تک تک رفتار هایم هست و تمام تلاشم برای این که یک انسان با اخلاق، بنده ای شکرگزار و یک مهربانِ مسئولیت پذیر باشی...
خوبِ آسمانی ام! آسوده باش و این را بدان که گرچه من همچنان همان دخترکِ ارغوانیِ رویا پرداز هستم و به آرزو ها می اندیشم اما بیشتر از آن به اصالت عمل معتقدم و برای آینده ی روشنت مدت هاست که محکم قدم برمیدارم...
نشسته بود داشت با خودش حساب کتاب می کرد.
گفتم:«چیو حساب می کنی حبیب؟» گفت:«همه آدما تو عمرشون به داشته هاشون اضافه می کنن، ولی من امروز اولین نداشتمو بدست آوردم.»
گفتم:«مگه می شه نداشته رو داشت؟»
گفت:«آره میشه، مثلا وقتی یکی رو دوست داری و نداریش به نداشته هات اضافه شده. چون دوستش داری، ولی خودشو نداری.
همیشه هست باهات، اما نیست.»
پرسید:«تو چی؟ نداشته نداری؟» گفتم:«چرا یه نداشته بزرگ دارم که هر روز دارمش و ندارمش.
چیکار کنم با نداریم حبیب؟»
گفت:«قرآن بلدی؟»
گفتم:«آره یکم»
خوند:«یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»
بعد گفت:«فقط خودشه که همه چی داره
برو در خونهشو بزن...»
آدمای توی دایره زندگیتونو دق ندید که بعدا وقتی تو شرایط سخت افتادن واسه شون گریه کردن خیلی مضحکه...