علی که صدایمان را شنیده سرش را داخل چهار چوب اتاقم میکند و میگوید:«ماجرای روسری قرمز چیه؟» قرمز برای علی مثل "پومنا" برای نورا نوین تاک است. همانقدر کلیدی. جزو key words های خیلی خیلی حساسش محسوب می شود و هرجا اسم قرمز به گوشش بخورد سرو کله اش پیدا می شود. روسری قرمز را به سمتش میگیرم و میگویم: «ایناهاش، نظرت؟» نگاهی به روسری می اندازد و میگوید:«حاشیه های طلایی خوشگلی داره به کفش و لباستم میاد همینو بپوش.»
مبهوت به علی که دارد مسیر آمده اش را بر میگردد نگاه میکنم. نمیفهمم امروز همه چرا اینطور شده اند. یعنی به حق این حجم عظیم از قرمز را نمی بینند که کلید کرده اند روی حاشیه ی طلایی؟ عجیب است! به ادامه حرفش فکر میکنم. حاشیه طلایی چه ربطی به کفش و لباس یکدست مشکی من می تواند داشته باشد که با استناد به آن میگوید خیلی خوب است؟ به کفش و لباسم که نگاه میکنم چشمم می افتد به شکوفه طلایی روی کفش و سگک طلایی کت. از این همه دقتش خنده ام میگیرد. و متعجب می شوم که چرا خودم تا به حال به این قضیه دقت نکرده بودم.
- يكشنبه ۱۴ خرداد ۹۶ , ۱۵:۲۴