رباب میرسد از راه
با نگاه
با یک جملهی کوتاه
«آقا! خودتان که سالمید ان شاء الله؟»
حالم فقط برای شما میشود خراب
ای شاهکار صبر و وفا حضرت رباب...
- جمعه ۱۴ مرداد ۰۱ , ۰۰:۰۹
"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "
رباب میرسد از راه
با نگاه
با یک جملهی کوتاه
«آقا! خودتان که سالمید ان شاء الله؟»
حالم فقط برای شما میشود خراب
ای شاهکار صبر و وفا حضرت رباب...
قرار بود برای جلسه بعد یه جمله برای کسی که خیلی دوستش داریم بنویسیم
شاید خنده دار باشه، شاید عجیب
وسط مراسم بودم که حس کردم الان وقتشه
دفترچه همیشه همراهم رو از داخل کیفم درآوردم
صفحه دفترو باز کردم و نوشتم:«Je te connais par coeur»
موقع خوندن جمله استاد که یه کانادایی الاصله با شنیدنش لبخند زد و گفت:«خوشبحال مخاطبش» گفتم:«خوشبحال من بابت داشتنش تو زندگیم» کنجکاوانه پرسید:«میتونم بپرسم کی هست این شخص ؟» بدون مکث گفتم:« ما صداشون میزنیم امام حسین» متعجب سری تکون داد و ادامه داد:« برای اولین باره چنین اسمی رو میشنوم و جالبتر اینه که برای اولین باره یکی از شاگردام برای چنین کسی نوشته این تکلیف رو. یه روز برام از این فرد بگو و این که چرا برای اون نوشتی بین این همه آدم » سرمو به نشونه تاکید تکون دادم و به این فکر کردم که از کجا باید شروع کنم داستان این عاشقی رو...
این روزا که هر وقت خودمو گم میکنم چشم وا میکنم و میون حیاط چیذر پیداش میکنم
این روزا که هر لحظهش پرم از اتفاقات و احوالات جدید
این روزا که هر موقع به خودم میام میبینم که تسبیح سبز توی دستم ذکر یا کاشف الکرب گرفته
این روزا که هر ثانیهش یاد خودم میارم اون جملهی «انت کهفی...» رو
این روزا که تو بدترین شکل خودمم، جوری که دلم نمیخواد هیچکی ببینتم
میون همین روزا، دقیقا حوالی پنج و شیش عصر که طبق معمول به خودم اومده بودم و میون چیذر خودمو پیدا کرده بودم، یه دختر جوون بیست و خوردهای ساله زد روی شونهم و گفت:«ببخشید میشه کنار شما بشینم؟» از پشت ماسک به صورتش لبخند زدم و تا جای ممکن جمع و جور نشستم تا راحت باشه. چند دقیقه میشد که کنار دستم نشسته بود. هرکدوم غرق حال و احوال و دنیای خودمون بودیم که یهو برگشت سمتم و گفت:«حتما تعجب کردی از دیدنم اینجا» نگاهش کردم و گفتم:«نه. واسه چی باید تعجب کنم؟» من و من کنان ادامه داد:« آخه اصولا وقتی یکی با تیپ و قیافه ما میاد اینجور جاها تعجب میکنن بقیه» دستشو توی دستم گرفتم و گفتم:« ولی اصلا تعجب نداره. امام حسین، امام حسین همه ماهاس با هر شکلی، با هر دنیایی. خوب کردی که تردید نکردی و اومدی. کاری به کار آدما و حرفاشون نداشته باش! هر وقت حس کردی نیاز داری به تکیهگاه، به امید، به عشق [ففروا الی الحسین علیهالسلام..]» لبخند دختر رو میتونستم از چشمهاش ببینم. چیزی نگفت و تا آخر مجلس کنارم نشست. آخر مجلس موقع رفتن باهاش دست دادم و گفتم:«حضرت زهرا خیلی خاطرتو میخواد که امروز اینجایی. امروز که هم روز حسینشه هم حسنش. قدر خودتو بدون و بخاطر هیچکدوم از ما آدما دستشونو ول نکن. سرتو بگیر بالا و بیا بقیه چیزارو خودشون درست میکنن» بعدم از هم جدا شدیم هرکدوم رفتیم پی دنیای پر از داستان خودمون...
پینوشت :
پیش ما مذهب هرکس به خودش مربوط است/ ما که هستیم مسلمان ابا عبدالله..
پینوشتتر:
For the person that needs to hear this today!
Your heart will heal
Your tears will dry
Your season will change
So rest tonight
Knowing that the storm will end..
میدونی چیه؟ من عاشق اینم که برم تو دل ترسهام. دروغ چرا! برای امشب خیلی استرس داشتم. تصور این که برای اولین بار تک و تنها وارد محیطی شم که حس میکردم چندان سنخیتی هم با غالب آدمهای حاضر در اون ندارم، واقعا دلهرهآور بود ولی ارزششو داشت.
امشب شب خوبی بود هم بخاطر چیزهای خوبی که شنیدم، هم بخاطر مرور کلی از خاطرات قشنگی که منو یادشون انداخت. اما مهمتر از همه برای این که یکبار دیگه باورم شد هیچ چیزی قویتر از منی که با وجود تمام دلهرهها و ترسهاش میجنگه و بیخیال رفتن نمیشه؛ نیست!
امشب شب خوبی بود مثل تموم شبهایی که جای انکار ترسهام رو بپذیرفتم، در آغوش گرفتم و تبدیلشون کردم به یک خاطرهی خوب به سادگی و شیرینی کنسرت امشب خواجه امیری...
همیشه به آدمهای اطرافم توصیه میکنم قبل هر چیزی یاد بگیرن حالشون با خودشون خوب باشه و بتونن از تنهایی با خودشون لذت ببرن. همیشه هم اولین واکنش تک تک اون آدمها تعجب، ترس و اعلام ناتوانیه. در این که چقدر ارتباط برقرار کردن با دیگران مفیده و بودن کنار آدمهای امن خوبه، شکی نیست ولی از من اگر بپرسی قانون اول آسایش، خوشبختی و موفقیت اینه که قبل از هرچیزی کفایت وجود خودت به تنهایی برای خودت رو در جهان اطرافت بپذیری.
دانشگاه که میرفتم اصولا هرکسی میشنید یا میدید خیلی وقتها تنها میرم کافه، تنها قدم میزنم، تنها سفر میرم و ... تعجب میکرد. اصولا اولین سوالشون این بود که:«تنهایی حوصلهت میشه؟ حوصلهت سر نمیره اینطوری؟» اما برای من چیزی که عجیب بوده و هست اینه که ما آدمها خودمون بلد نباشیم خودمون رو سرگرم کنیم، در صورت نبود دیگران خودمون با خودمون حالمون خوب نباشه و چیزهایی از این دست. خوب یا بد، درست یا غلط من با چنین اعتقادی زندگی میکنم. با تمام وجود عاشق آدمها و با تمام وجود بی نیاز ازشون.
بعد پشت سر گذاشتن اتفاقات چند ماه اخیر امروز تصمیم گرفتم یک تجربه جدید رو به خودم هدیه بدم، در اولین فرصت بدون مکث خرید بلیت کنسرت احسان خواجه امیری رو نهایی کردم و قراره به همین زودیها دست خودم رو بگیرم و برای اولین بار در عمرمون در کمال ناباوری با همدیگه بریم کنسرت خواننده محبوب نوجوانیهام دی:
پینوشت:
تو آخرین باری که کاری رو صرفا برای خودت و فقط و فقط با خودت انجام دادی کی بود ؟
در این که من در تمامی سالیان عمرم آدم حرف نزن و ته تهش کم حرفی بودم شکی نیست ولی! ولی سالهاست علت عمده سکوتم درباره خودم و زندگیم اینه که تا حرف از مشکلی میشه آدمها به راحتی رک یا در لفافه بهت میگن و میفهمونن که :«ببین مردم برای حل مشکلاتشون میرن سراغ کیا! خودش نمیتونه مشکلات زندگی خودشو حل کنه بعد به بقیه مشاوره میده! چقدر گفتم پیش روانشناس و مشاور رفتن الکیه، ببین اینا خودشونم تو زندگی خودشون موندن!»
گلایهای نیست. ما به شنیدن این حرفها عادت کردیم، ما یادگرفتیم چطور با مشکلاتمون کنار بیایم ولی کاش آدمها به گفتنشون عادت نکنن. کاش قبل گفتن هر حرفی پنج ثانیه چشم و زبانمون رو ببندیم و فکر کنیم. ما که بقول شاعر:« دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا»ولی شما بدونید شکستن، زخم خوردن، غم، درد؛ همه و همه وجه مشترک آدم بودنه نه نشانهی ضعف. کسی که زخم میخوره اما زخم زدن عادتش نمیشه، برندهس. کسی که میشکنه اما خودش رو ترمیم میکنه و باز بلند میشه، برندهس. کسی که غم میبینه، درد میکشه اما نا امید نمیشه و بعد تموم شدن گریههاش پا میشه و ادامه میده؛ برندهس.
از جانب ما ملالی نیست. اما بیا یاد بگیریم کمی باهمدیگه مهربونتر باشیم. بیا اینو بفهمیم که اگر تلاشهای کسی رو ندیدیم، اگر شاهد مسیر ناهواری که طی کرد تا به اینجا نبودیم، اگر تو روزها و شبهایی که با چنگ و دندون همه چیز رو نگه داشت و دم نزد حضور نداشتیم؛ دلیلی نداره همه اینها اتفاق نیوفتاده باشن.
هرکسی، در هر جایگاهی، خلاف تمام تلاشها، با وجود وسط گذاشتن بهترینهای خودش، باز هم میتونه صدمه ببینه، شکست بخوره. چرا؟ چون ما در بهترین حالت میتونیم مسئولیت رفتار و عملکرد خودمون رو قبول کنیم ولی این که دیگران تا چه حد میتونن پیش برن و چه کارهایی انجام بدن دست ما نیست دیگه.
بیاید بخاطر ارضای قاضی درونمون آدمهارو با حس نا کافی، نا لایق و مقصر بودن گلاویز نکنیم...
گفتش: این وحشتناکترین وسیلهس ها!
گفتم: حله...
گفتش: ارتفاعشو نگاه کن! خیلی زیاده ها...
گفتم: مشکلی نیست، میرم
گفتش: نمیترسی؟
گفتم: چیزای ترسناکتر از این رو پشت سرگذاشتم و اینجام؛ با لبخند به این گل و گشادی
گفتش: تو واقعا عجیبی دختر، واقعااا...
گفتم: من واقعا دنیارو همونطور که هست پذیرفتم و در آغوش گرفتم واقعااا
گفتش: یعنی واقعا میخوای...
جملهش کامل نشده بود هنوز که من رفته بودم
تموم که شد دویید اومد
درحالی که نفس نفس میزد گفتش : خوبی؟
گفتم: خیلی
گفتش: چطوری یه جیغم نزدی!! گفتم نکنه سکته مکته کرده باشی
گفتم: پریدن برام آرامشه، رها بود میون آسمون حالمو خوب میکنه تا هیجان زده
گفتش: دیوانهای خالصا و مخلصا
گفتم: عاقلتر از آنیم که دیوانه نباشیم
خندید
خندیدم