دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

همه‌کس رنجِ آموختن نمی‌بردـ..

وقتی انسان آموخت که چگونه با رنج‌هایش تنها بماند و چگونه بر اشتیاقش به گریز چیره شود آن وقت چیز زیادی نمانده که یاد نگرفته باشد!!

شاد بودن کافی نیست

‌بزرگسالی زمانی اتفاق می‌افتد که فرد درمی‌یابد بهتر است به خاطر دلیلی درست رنج کشید تا به خاطر دلیلی اشتباه لذت برد...

برای او

محبوبِ من! 

مرا ببخش،

که این همه شما را دوست می‌دارم...

I think I’m lost...

 

 

این روزها که می‌گذرند

تلفن قدیمی‌ای که بابا برام آورده بود رو رنگ کردم 

با چمدون قدیمی‌ای که از مامان گرفته بودم میز درست کردم

و حالا وسط خونه نشستم و به مصرع تابلو خطی که قراره برای بالای تلوزیون درست کنم فکر میکنم

عاشق این آروم آروم تکمیل شدن خونه‌ام

این که هر روز می‌بینم از روز قبلش خونه‌تر میشه

این که با دستای خودم دارم اون خونه درب و داغون رو پر از عشق میکنم

ماه‌هاست بی وقفه مشغول کارم

بیرون

خونه

خونه

بیرون

خسته‌ام و لبخند می‌زنم

خسته‌ام و راضیم

به نرم نرم وارد کردن رنگ مکملِ توی ذهنم به محیط خونه فکر میکنم

به پتویی که میخوام برای روی نیمکت اتاق مطالعه ببافم

بی رمق از بدو بدوهای مهمون‌داری آخر هفته به خودمِ داخل آیینه لبخند میزنم

این منم؟

بله این منم

کسی که هزار بار شکست و خودش رو از نو ساخت

کسی که در نزدیک‌ترین فاصله با مرگ لبخندزنان اطرافیان رو به آرامش دعوت کرد

کسی که بیشتر از هر واژه‌ای درد رو تجربه کرد اما دنبال لبخند و امید دوید

خسته

شکسته

زخمی

بی جون

اما مصمم

Sweet home

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

اولین لبخند میز مطالعه

 

کلی نوشتم و پاک شد. بیخیال نوشتن! فقط این که بعضی وسایل بعضی کلمات به جادویی‌ترین شکل ممکن قابلیت این رو دارن که حتی بعد از سال‌ها حالت رو خوب کنن و جواب همه نگرانی‌هات باشن...

بدون عنوان

یادته دفعه پیش چی بهت گفتم؟

حتی اگه بارون بباره و تو تنها کسی باشی که چتر نداره، اشکالی نداره!

اگه فقط یکم بدویی زود میرسی خونه

 

میخوام وقتی که رفتم بدویی

به عقب نگاه نکن و فقط بدو

اونوقت زود ...

مثل من نباش!

مثل اون روزی که بعد رفتن نصاب‌های پرده درحالی که روی مبل می‌نشست گفت:« خداروشکر بالاخره پرده‌هارو آوردن نصب کردن و خیالت راحت شد. همون چیزی که میخواستی شده» و من ناخواسته قلپ قلپ اشک ریختم! مثل پرده‌ای که رنگش از نظر همه همونی بود که گفته بودم اما فقط خودم می‌دونستم اونی نیست که من انتخاب کردم.

بعضی اتفاقا اینطورین. اینطوری که بنظر همه همون چیزی میان که تو می‌خواستی اما فقط خودتی که می‌دونی اون رنگی که تو می‌خواستی دو تناژ پایین‌تر از چیزیه که تحویل گرفتی. و دو تناژ تفاوت، اصلا چیز کمی نیست!

بدتر از همه میدونی چیه؟ این که برای اکثر مردم دغدغه آدمایی مثل تو مسخره‌س. برای اکثر آدما خردلی و لیمویی هردو زردن، مغزپسته‌ای و چمنی هردو سبزن، لاجوردی و نفتی هردو آبین، یاسی و نیلی هردو بنفشن، شرابی و عنابی هردو قرمزن؛ درحالی که برای تو هرکدوم از اون ها دنیای متفاوتی دارن.

تو اما مثل من نباش. دنیارو ساده ببین. مثل اکثر آدم‌ها باش و زندگی کن. به همه‌ی آبی‌ها بگو آبی به همه‌ی زردها بگو زرد به همه‌ی قرمزها بگو قرمز به همه‌ی اتفاقات بگو اتفاق. به همین سادگی...

برای فرشته‌ی عزیز مرگ...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan