من عضو جدید یک خانواده ی خیلی جدید هستم. خانواده ای که در همین یک ماه و اندی همیشه سعی داشتم عزیز ترین جا در قلبم را بهشان تعلق بدهم. "عروس، زن داداش" یا هزار کلمه شبیه به این ها تا یکی دو ماه پیش برایم کلماتی نچسب بودند که همیشه ته ته تعاریف دیگران ازشان حس منفی نهفته بود. امروز من یک عروس، زن داداش و هزار کلمه ی دیگر شبیه به این هایِ شادم. کسی که تمام تلاشش را برای بازگرداندن حس خوب و امنیت به واژه ها و نسبت ها انجام داده و میدهد و خواهد داد.
من تمام تلاشم را میکنم و این را امروز میشد از لبخند سرخابی جا خوش کرده پشت صدای تو فهمید. تویی که کوچک ترین فرزند این خانواده ی جدید هستی و قول داده ام برایت نقش همان خواهری را داشته باشم که هیچ وقت نداشتی اش. روزی که با تمام قلبم نه برای جلب توجه، نه برای آدم خوبه کردن خودم بلکه از ته ته ته قلبم، فقط و فقط برای تجربه حس خوب بین این روز های شلوغ و سختی که پشت سر میگذارد تک تک وسایل داخل آن بسته را خریدم و با حوصله پیچیدم. روزی که برایت داخل آن کارت پستال دست ساز با کلی قلب اکلیلی رویش، نوشتم:« آنگاه که تمام اعتبار و آینده ات را میان چهار گزینه جست و جو می کنی. این نکته را هیچ گاه فراموش نکن:«تو برای ماندن در قلب اطرافیانت نیاز به درصدهای بالا نداری، عزیزِ کنکوری من❤». فقط و فقط میخواستم که در این آخرین روز های حساس بدانی که تو چقدر با ارزش تر و عزیز تر از این حرف هایی که کنکور بخواهد خاطر عزیزت را برنجاند.
این روز ها بیشتر از هر وقتی وقت ندارم و خسته ام و از درون پر از غم و تشویش اما این روز ها بیشتر از هر وقتی لبخند میزنم و میدوم و به آرامش این خانواده که حالا بزرگ تر از قبل هم شده فکر میکنم. و شاید لبخند سرخابی او از پشت خط یک مسکن قوی باشد روی تمام خستگی های این روز هایم وقتی با بهتی که هنوز به وضوح در صدایش موج میزند از آن سر خط میگوید:« ممنون که با اومدنت همه چیزو قشنگ تر کردی» و بعد من عمیق لبخند میزنم. عمیقِ عمیق. بخاطر حال خوب آدم های داخل دایره ی بنفش متمایل به یاسی ام...
- پنجشنبه ۳۱ خرداد ۹۷ , ۲۰:۳۴