نکند کسی سیلی زده باشد به صورت آسمان؟
اصلا مگر می شود آفتاب را سرخ کرد؟
نمی دانم...
پی نوشت:
خدا کند دروغ باشد...
پی نوشت تر:
از داغِ خسوفِ ماهِ بی جانِ علی
حق دارد اگر ماه بگیرد امشب...
- چهارشنبه ۱۱ بهمن ۹۶ , ۱۹:۴۸
"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "
آدمای توی دایره زندگیتونو دق ندید که بعدا وقتی تو شرایط سخت افتادن واسه شون گریه کردن خیلی مضحکه...
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را...
دوست داشتن حس عجیبی است
گاهی چنان قدرتمندت میکند که باورت نمی شود این خودِ تو باشی
و گاهی چنان ظریف و شکننده که هاج و واج میمانی
دوست داشتن پارادوکس عظیمی است
خودت با دست های خودت درکمال رضایت منِدرونت را بی رحمانه درهم میشکنی
اشک میریزی، درد میکشی، فرو میریزی و لبخند میزنی
دوست داشتن
دوست داشتن
دوست داشتن
دلم ميخواهد یک دل سير برایت گريه كنم
ملتفت هستی؟
پی نوشت:
برای دخترکی که امتحان ترم، پایان نامه، کنکور ارشد همه و همه باهم پیش رویش هستند و هزار هزار دغدغه شخصی دارد؛ دعا میکنید؟
بعضی شب ها انگار غم تمام آدم های دنیا یکجا روی قفسه ی سینه ی تو سنگینی میکند
بعضی شب ها حتی پلی آن آهنگ و آرام اشک ریختن با تک تک ملودی هایش هم سبکت نمیکد
بعضی شب ها اینقدر سنگین و عجیب اند که می مانی در هویتشان
بعضی شب ها لبالب از انتظارند و سکوت
انتظار!
شبیه دخترکی تنها، فرورفته در بارانی آبی آسمانی اش
شبیه دخترکی هنذفیری بر گوش، نشسته در ایستگاه اتوبوس
شبیه دخترکی در یک شب بارانی، با کلاهی که تا روی صورتش را پوشانده
شبیه دخترکی که کسی به شانه ی لرزانش میزند و میگوید:
«بلند شو دختر جون مدت هاست
که از این ایستگاه
اتوبوسی نمی گذره!»
امروز باهم قرار داشتیم
امروز بعد مدت ها؛
باران بارید
باد وزید
گفتمش:«هوارو میبینی؟ یهو چه عجیب شد»
گفت:«از این به بعد هر موقع خیلی وقت بود بارون نیومده بود، قرار میذارم باهم بریم بیرون»
خندیدم و باد پیچید لای چادرم.
خندید و باد موهایش را بهم ریخت.
خندیدیم و باهم روی جدول های نمدار خیابان زیر باران راه رفتیم...