دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

حماقت زیبا

با این که او شکست دلم را ولی هنوز

با تکه تکه های دلم دوست دارمش...

کرال پشت

آن شب بعد سالها تصمیم گرفتم که دل را به آب بزنم. صبح فرداش بی مقدمه وسایل را جمع کردم و راه افتادم. آشوب بودم. داغِ داغ.  خودم را به  عمق چهار متری سپردم. یک نفس طول آب را شنا کردم. چشمم به دخترک افتاد. او هم مرا دید. با شک و تردید نزدیکم آمد و گفت:«شنا بلدی؟» به فکر فرو رفتم. یادم نبود کی و چطور با آب آشنا شدم. راستی اصلا من شنا کردن بلد بودم؟

درحالی که خسته از طی مسافت سعی میکردم آرام آرام نفس بکشم پرسیدم:«چطور؟» گفت:«هر کار میکنم نمیتونم کرال پشت برم. دوستام مسخرم میکنن» یادم به روزی افتاد که سارا تصمیم گرفت شنا یادم بدهد. به لحظه ای که بی هوا توی آب به امان خدا رهایم کرد. هرچقدر هم دست و پا زدم کمکم نکرد. مثلا میخواست شنا یادم بدهد. اما هیچ وقت نفهمید با آن کارش باعث شد تا ابد حالم با کرال پشت خوب نباشد.

شروع کردم به تمرین با دخترک. اوایلش میترسید. چیزی نگفتم. هیچ وقت عادت ندارم خودم را با کلمات به کسی ثابت کنم. نرم نرم خودش فهمید که نمیگذارم هیچ اتفاق بدی بیوفتد. آرام شد. آنقدر آرام که دو ساعت بعد داشت با ذوق عرض استخر را کرال پشت میرفت.از دور نگاهش میکردم و با خودم فکر کردم اعتماد چقدر مهم است. چقدر وحشتناک است آرامش کسی را که به تو اعتماد کرده تکه تکه کنی. چقدر بد است آوار شوی و بریزی بر سر کسی که به تو اعتماد و تکیه کرده.

دخترک وقتی که داشت میرفت گفت:«اولین بارم بود که کسی داشت بهم کرال پشت یاد میداد اما تو گوشم آب نرفت. خیلی ممنون» برایش دست تکان دادم و لبخند زدم. دخترک رفت و من در تمام مدتی که برای بار دوم طول استخر را طی میکردم به اعتماد فکر کردم. به این که ما چقدر مسئولیم نسبت به آدم هایی که اجازه میدهیم بهمان اعتماد کنند. ما مسئول تک تک روح هایی هستیم که زیر بار بی مسئولیتی ما، نسبت به همه آدم ها بدگمان شدند و دیگر به امنیت هر تکیه گاهی شک دارند. ما مسئولیم مسئول...

تا ابد بالای بالای این صفحه بماند!

یک عده را باید نگه داشت. نباید رها کرد به امانِ خدا تا ببینی قسمتت هستند یا نه! گاهی قسمت، دست گذاشته زیرِ چانه اش که ببیند آدم چه میکند، تا کجا پیش می‌رود... سر به سرِ آدم میگذارد، دور میکند، قایم میکند پشتش و میگوید :«باد برد ..» تا ببیند چقدر دنبالش می‌روی، چقدر پی اش را میگیری که داشته باشی اش که نگذاری بی هوا برود. هر چیزی را نباید رها کرد به امیدِ قسمت! خودِ قسمت هم گاهی امیدش به آدم هاست و زیرِ لب میگوید:«چه بر سرِ بودنِ هم می‌آورید...» حواس پرتی ها و رها کردن هایمان را گردنِ قسمت نیندازیم...

برسد به دست های کوچکش (۳)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

همان فرزندِ ناخلفِ خاندانِ پزشکی

- چته؟ 

+ درست مثل پیر مردی ام که بعد قطع پاش دچار دردهای فانتومی استامپ شده باشه.

- دچار چی چی شده باشه؟

+ یعنی مثلا احساس کنه انگشتِ کوچیکِ پایی که نیست می خاره. 

- چه وحشتناک 

+ اوهوم! همینقدر غیر قابل درک. همین قدر وحشتناک...

فارس بلا جواد؟




و آدمی‌زاد!
این طومارِ طولانیِ انتظار...

هَل مِن ذاب یَذُّبُ عَن حَرَمِ رَسولِ الله...

کسی هست؟

يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً...

امروز وسط روضه ی حاج محمود از حال رفتم.
و خب هیچ عجیب نیست این.
عاشورا بین روضه نمردن هایمان جای تعجب دارد اصلا.
کاری به این جای داستان نداشتم و ندارم.
حرفم جای دیگرش است. آنجا که چشم باز کردم.
چشم که باز کردم کسی بادم می‌زد و کلی زن بالای سرم بود
راستی یتیم های حسین وقتی امشب میان صحرا بهوش می‌آیند محرمی بالای سرشان هست؟ دستِ دستگیرِ دوستانه ای؟
تا چشم هایم را باز دیدند فورا گفتند:«بیا آب بخور»
راستی دستی جوان مردانه به اهل بیت پیامبر بعد تحمل آن همه داغ. بعد بی نفس شدنشان از هجوم آن همه درد، آب تعارف کرد؟
خانمی وقتی دید چشمم باز شده گفت:«اینطور میزنی به قفسه سینت قلبت می‌ایسته خب دختر»
 راستی بچه های حرم هم وقتی برای عزاداری داشتند؟ کاش خودشان از عمق داغ بر سر، صورت و سینه ی خودشان بزنند..

راستی...
راستی...
راستی...
این روز ها که روضه مجسم اند
این روز ها که لحظه به لحظه مرور کربلاست
امشب چه شبیست؟
امشب کرب‌بلا چه خبر است؟
آخ...
آخ...
آخ...

غلط کردم، غلططط!

آدم هایی که می‌شناسند مرا خوب می‌دانند که اهل تلوزیون و در کل فیلم دیدن نیستم.
صبح که وارد پنل وب شدم و با ستاره ی روشن وبلاگ ها رو به رو
بی خبر از همه جا اولین ستاره را بازش کردم.
دکمه پلی را که زدم...
می‌دانید این دنیا سر لج دارد با دل آدم.
سر لج دارد که همای باید دقیقا الان برای تلوزیون تیتراژ بخواند
همایی که تا دیروز حتی اسمش هم جایی توی تلوزیون نبود
دقیقا زمانی که من شناختمش
آن هم توی تیتراژ سریالی که هر روز صدایش در خانه پخش خواهد شد
چرا دنیا؟
چرا اینطور میکنی؟
چند بار با خط درشت توی دل روز هایت بنویسم غلط کردم را که دست برداری دنیا؟
دست بردار از سر زخم دل ما دنیا.
اینقدر این زخم را به محض رفتن به سمت بهبود دوباره نو نکن
نکن دنیا
خودت بگو غلط کردم را چطور بنویسم که دلت بسوزد و دست برداری؟

بمیریم و زین مرگ مترسیم...

نمیفهمم
نمیفهمم
هیچ جوره نمیفهمم چطور روضه خوان ها اینقدر باز میکنند همه چیز را
ما که زینب را نگفته میمیریم خودمان چه نیازی به این همه ریز شدن هاست؟
نکنید
نگویید
شاید هم بهتر است بگویم بگویید
اینقدر که اینبار بهوش نیاییم دیگر و در این عشق بمیریم
نمیدانم
نمیدانم....

پی نوشت:
برای تسلی دل امام زمان صدقه فراموشتان نشود لطفا...
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan