دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

دلتنگِ دلتنگیان

بستنی توی دستم رو می‌گیرم سمتش و میگم:«بنظرت جوابه؟» نگاهم می‌کنه و می‌پرسه:«واس چی؟» نگاهمو می‌برم سمت آسمون و می‌گم:«تو دلم انگار یه پلاسکو آتیش گرفته! بنظرت اگه درسته قورتش بدم خاموش میشه؟» نگاهشو می‌بره سمت امتداد درختای خیابون و هیچی نمیگه. می‌خندم و میگم:«خاموش نمیشه یعنی؟» چیزی نمیگه. با دستم یه نقطه خیلی دورتر از جایی که هستیم رو نشون میدم و میگم:«پس بیا لاقل فرار کنیم بریم اونجا» می‌خنده. میگم:«دیوونه باحالیم نه؟» میگه:«هوم»

پا میشم به قدم زدن. میگم:«کاش همین نیمچه اعتقادو هم نداشتم و تو این دنیا حالشو می‌بردیم لاقل، خسر الدنیا و الاخره بودن دیگه ته تباهیه نیس؟» نگاهم میکنه و میگه:«دلت خیلی تنگ شده نه؟» از کنارش می‌گذرم و زیر لب میگم: «دلتنگی یعنی من»

یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan