دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

برسد به دست‌های کوچکش (۶)

ناردونکم! دانه‌ی سرخِ دلم سلام...

عزیزکم امروز می‌خواهم چند خطی از جمعه برایت بنویسم. جمعه هم روزی از روزهای خداست که مردم می‌گویند دلتنگی‌اش از تمامی روزها بیشتر است، بغضش از همه‌ی روزها سنگین‌تر و "تنهایی"اش! امان از تنهایی‌اش...

قشنگِ کوچکم این روزهایم تماما جمعه‌اند.

یک جمعه

دو جمعه

سه جمع

چهار جم

پنج ج

تمام روزها اینطور شده‌اند. 

عروسکم. همه‌ی روزها عجیب جمعه شده‌اند و انگار این جمعه‌ها دیگر تمامی ندارند. می‌دانی مادرها هم حتی بعضی روزها خسته‌می‌شوند. مادرت خسته‌ است. بگذریم عزیزکم. بگذریم...

تصدقت بشوم خیلی مراقب جمعه‌ها باش! 

دوستت دارم. مامان❤

برسد به دست‌های کوچکش (۵)

ناردونکم! عزیزِ دلم، سلام..

بگذار این‌بار کمی شاعرانه‌تر صحبت کنیم 

خواستم سایه‌ی سرت بشوم

شوق بر دیده‌ی ترت بشوم

نذر کردم که مادرت بشوم

نذرها کردم و شدی پسرم

 

تا که چشمت به روی ما وا شد

سر بوسیدن تو دعوا شد

پدرت با غرور، بابا شد

خواستم تا به آسمان بپرم...

 

وقت شش ماهگی‌ت خندیدم

از گلویت ستاره می‌چیدم

تا علی اصغرم شدی دیدم!

چقدر تیر می‌کشد جگرم...

 

می‌شدی در گذار ثانیه‌ها

نوجوان پا به پای مرثیه‌ها

قاسم خوش صدای تعزیه‌ها

فکرها می‌دوید توی سرم...

 

آب زمزم تو را خوراندم تا

پای روضه تو را نشاندم تا

وان یکاد الذین خواندم تا؛

روزگاری ثمر دهد ثمرم...

 

راه رفتی تو در برابر من

شانه‌ات می‌رسید تا سر من

قد کشیده علی اکبر من

خوب شد، می‌شوی دگر سپرم...

 

تا که دیدم جوانی و شادی

رفته بودم به فکر دامادی

گفتم اما به خنده افتادی

از نگاهت نشد که بو ببرم...

 

باز گرم بگو بخند شدی

روی زانو کمی بلند شدی

با ظرافت گلایه مند شدی:

"مگر از نذرهات بی‌خبرم ؟"

 

لرزه بر استکان من افتاد

سوز بر استخوان من افتاد

خنده‌ها از دهان من افتاد

آمد انگار خم شود کمرم

 

فکر کردم چرا تو را دارم

یادم آمد که نذرها دارم

برو مادر.. برو هوادارم

برو بین مدافعان حرم ...

 

امروز روز علی اصغر بود. به کودکان جا خوش کرده میان آغوش مادرهایشان نگاه کردم، به کودکانی که هیچکدامشان تشنه نبودند. به شش ماهه هایی که بالای دست مادرهایشان تاب میخوردند و تا هر کدامشان شروع به گریه میکرد از همه طرف کسی بی دریغ چیزی میداد برای آرام شدنشان. به امروزی فکر میکنم که تمام سعی‌م بر این بود تا نگاهم به سمت آن سپیدی ظریف زیر گلو هایشان متمایل نشود. به امروزی که تو همچنان یک آرزوی بالقوه در منتهی الیه آرزوهایم بودی اما من مثل همه این سال ها زندگی‌ات کردم. امروز این چند خط شعر مدام در ذهنم مرور شد، بغض کردم، اشک ریختم و خوشحال بودم که هنوز دنیا از رباب ها خالی نشده...

برسد به دست های کوچکش (۴)

برای تکلیفی باید مینوشتم دلم میخواهد در بیست و پنج سالگی ات چگونه آدمی باشی و به کجا رسیدی باشی؟

دانه ی سرخِ دلم! بار ها و بارها این تمرین را با خود مرور کردم. با فاصله های زمانی مختلف درباره اش فکر کردم و هر بار به همانی رسیدم که در لحظه اول برایت خواسته بودم.

زیبای دوست داشتنی ام! باید این حقیقت را بدانی که فارغ از تمام این تکلیف ها که بهانه ای بیش نیستند من در تمام سال های زندگی ام، در تمام سال هایی که تو تنها یک رویای بالقوه ی دور در منتهی الیه دنیای دوست داشتنی ام هستی، برای تحقق آرزوهایی که برایت در سر دارم حواسم به تک تک رفتار هایم هست و تمام تلاشم برای این که یک انسان با اخلاق، بنده ای شکرگزار و یک مهربانِ مسئولیت پذیر باشی...

خوبِ آسمانی ام! آسوده باش و این را بدان که گرچه من همچنان همان دخترکِ ارغوانیِ رویا پرداز هستم و به آرزو ها می اندیشم اما بیشتر از آن به اصالت عمل معتقدم و برای آینده ی روشنت مدت هاست که محکم قدم برمیدارم...

برسد به دست های کوچکش (۳)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

برسد به دست های کوچکش (۲)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

برسد به دست های کوچکش

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan