دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

منِ عجیبِ غریب

راستش را بخواهی من هیچ وقت خدا آدم خوبی برای حرف زدن از خودم نبوده‌ام و همیشه‌ی خدا سکوت و رد شدن را به پاکوبیدن و تلاش بیهوده برای قانع کردن دیگران، ترجیح می‌دادم. حالا همین من حس می‌کند این روزها بیشتر از ظرفیت روحی‌اش بخاطر صلاح زندگی‌ مجبور به حرف زدن بوده‌! آنقدر که ممکن است یک نصفه شب به سرش بزند و با یک کوله برای مدت نامعلومی غیب شود. غیب شود و همه راه‌های دنیارا در سکوت قدم بزند درحالیکه نگران عواقب علاقه‌اش به سکوت و رفتن‌ نیست...

یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan