دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

Je t’aime chaque jour davantage

قرار بود برای جلسه بعد یه جمله برای کسی که خیلی دوستش داریم بنویسیم

شاید خنده دار باشه، شاید عجیب

وسط مراسم بودم که حس کردم الان وقتشه

دفترچه‌ همیشه همراهم رو از داخل کیفم درآوردم

صفحه دفترو باز  کردم و نوشتم:«Je te connais par coeur»

موقع خوندن جمله استاد که یه کانادایی الاصل‌ه با شنیدنش لبخند زد و گفت:«خوشبحال مخاطبش» گفتم:«خوشبحال من بابت داشتنش تو زندگیم» کنجکاوانه پرسید:«میتونم بپرسم کی هست این شخص ؟» بدون مکث گفتم:« ما صداشون میزنیم امام حسین» متعجب سری تکون داد و ادامه داد:« برای اولین باره چنین اسمی رو میشنوم و جالب‌تر اینه که برای اولین باره یکی از شاگردام برای چنین کسی نوشته این تکلیف رو. یه روز برام از این فرد بگو و این که چرا برای اون نوشتی بین این همه آدم » سرمو به نشونه تاکید تکون دادم و به این فکر کردم که از کجا باید شروع کنم داستان این عاشقی رو...

حسین همه‌ی آدم‌‌ها...

این روزا که هر وقت خودمو گم میکنم چشم وا میکنم و میون حیاط چیذر پیداش میکنم

این روزا که هر لحظه‌ش پرم از اتفاقات و احوالات جدید

این روزا که هر موقع به خودم میام می‌بینم که تسبیح سبز توی دستم ذکر یا کاشف الکرب گرفته

این روزا که هر ثانیه‌ش یاد خودم میارم اون جمله‌ی «انت کهفی...» رو

این روزا که تو بدترین شکل خودمم، جوری که دلم نمیخواد هیچکی ببینتم

میون همین روزا، دقیقا حوالی پنج و شیش عصر که طبق معمول به خودم اومده بودم و میون چیذر خودمو پیدا کرده بودم، یه دختر جوون بیست و خورده‌ای ساله زد روی شونه‌م و گفت:«ببخشید میشه کنار شما بشینم؟» از پشت ماسک به صورتش لبخند زدم و تا جای ممکن جمع و جور نشستم تا راحت باشه. چند دقیقه میشد که کنار دستم نشسته بود. هرکدوم غرق حال و احوال و دنیای خودمون بودیم که یهو برگشت سمتم و گفت:«حتما تعجب کردی از دیدنم اینجا» نگاهش کردم و گفتم:«نه. واسه چی باید تعجب کنم؟» من و من کنان ادامه داد:« آخه اصولا وقتی یکی با تیپ و قیافه ما میاد اینجور جاها تعجب میکنن بقیه» دستشو توی دستم گرفتم و گفتم:« ولی اصلا تعجب نداره. امام حسین، امام حسین همه ماهاس با هر شکلی، با هر دنیایی. خوب کردی که تردید نکردی و اومدی. کاری به کار آدما و حرفاشون نداشته باش! هر وقت حس کردی نیاز داری به تکیه‌گاه، به امید، به عشق [ففروا الی الحسین علیه‌السلام..]» لبخند دختر رو می‌تونستم از چشم‌هاش ببینم. چیزی نگفت و تا آخر مجلس کنارم نشست. آخر مجلس موقع رفتن باهاش دست دادم و گفتم:«حضرت زهرا خیلی خاطرتو میخواد که امروز اینجایی. امروز که هم روز حسین‌شه هم حسن‌ش. قدر خودتو بدون و بخاطر هیچکدوم از ما آدما دستشونو ول نکن. سرتو بگیر بالا و بیا بقیه چیزارو خودشون درست میکنن» بعدم از هم جدا شدیم هرکدوم رفتیم پی دنیای پر از داستان خودمون...

 

پی‌نوشت :

پیش ما مذهب هرکس به خودش مربوط است/ ما که هستیم مسلمان ابا عبدالله..

 

پی‌نوشت‌تر:

 

(: Imagine god saying this to you

For the person that needs to hear this today!

 

Your heart will heal

Your tears will dry

Your season will change

So rest tonight

Knowing that the storm will end..

ربلی؟؟؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

امشب

می‌دونی چیه؟ من عاشق اینم که برم تو دل ترس‌هام. دروغ چرا! برای امشب خیلی استرس داشتم. تصور این که برای اولین بار تک و تنها وارد محیطی شم که حس میکردم چندان سنخیتی هم با غالب آدم‌های حاضر در اون ندارم، واقعا دلهره‌آور بود ولی ارزششو داشت.

امشب شب خوبی بود هم بخاطر چیزهای خوبی که شنیدم، هم بخاطر مرور کلی از خاطرات قشنگی که منو یادشون انداخت. اما مهم‌تر از همه برای این که یکبار دیگه باورم شد هیچ چیزی قوی‌تر از منی که با وجود تمام دلهره‌ها و ترس‌هاش میجنگه و بیخیال رفتن نمیشه؛ نیست!

 

امشب شب خوبی بود مثل تموم شب‌هایی که جای انکار ترس‌هام رو بپذیرفتم، در آغوش گرفتم و تبدیلشون کردم به یک خاطره‌ی خوب به سادگی و شیرینی کنسرت امشب خواجه امیری...

یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan