دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

حکایت خنده داریست...

هنوز دو هفته از تصادف کذایی و ما وقع هایش نگذشته بود که امروز بعد از ظهر به طرز اعجاب آور و ناگهانی، تمام وسایل روی کنسول از شمعدان ها گرفته تا ساعت، روی گردن و کمرم افتادند و بعد سرسره وار روی زمین ریختند. خوش شانسی ماجرا جایی بود که توانستم تعادلم را حفظ کنم و نگذارم سنگ قطور قرار گرفته روی کنسول روی سرم بیوفتد.

نمیدانم چشم های کدام کسی اینطور بر زندگی من خیره مانده است که هر بلایی پشت سر گذاشته می شود بعدی فی الفور از راه می رسد. اصلا چشمش به کجای این زندگی خیره مانده؟ به کجای این بلاتکلیفی ها، دویدن ها، خستگی ها و دلتنگی ها.

یک ساعت دیگر قرار است از راه برسد و من از شدت گردن و کمر درد دراز کشیده ام کف زمین، به این مزخرفات فکر میکنم، هنوز نمیدانم چه اتفاقی دارد می افتد و حدیث رسول مهربانی از گوشه ی ذهنم میگذرد:«به خدا قسم كه نيمی از اين خفتگان زودتر از موعد اجلشان از «چشم‌زخم» در اينجا آراميده‌اند.».

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan