دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

دردِ فیلسوفانه

دیگر به وجود مستمرشان در روال زندگی عادی ام عادت کرده ام. به دردِ مچِ پایی که سالِ اولِ دانشجویی داخل سوله ی تربیت بدنی نه درست پیچید و نه درست نپیچید. به هجومِ گاه گاهِ دردِ مرموزش در تک تک سلول هایِ بدنم در عین این که هیچ مشکلی هم به ظاهر وجود ندارد و دکتر ارتوپد معتقد است من دارم خودم را لوس میکنم. یا به درد پهلویی که از کودکی به لطف پسر دایی با لحظه هایم همراه شده و هر از چند گاهی می آید سراغم و نفسم را میگیرد اما هیچ پزشکی بیماری ای نمیبیند که بخواهد دوایی برای درمانش تجویز کند.
بعضی درد ها چنین ماهیتی دارند. نه هستند و نه نیستند و درست وقتی داری فراموششان میکنی ناگهان دوباره سر و کله شان پیدا میشود و وجودشان را به رخت میکشند.
بعضی درد ها برای درمان نشدنند اصلا. برای این که بشوند جزئی از تو و تا آخر عمر همراهت باشند و یادت بدهند خیلی چیز ها هم در دنیا هستند که هستند، حتی اگر هیچ علمی عقلش به درکشان قد ندهد.
بعضی درد ها آمده اند تا یادت بدهند خیلی هم نباید از آدم ها متوقع بود چون بعضی چیز ها هست که فقط و فقط مال خودِ خودِ توست و هیچ کسی جز خودت هیچ گونه درکی ازشان ندارد.
بعضی درد ها هستند تا یادت بدهند از یک جایی به بعد باید خودت برای خودت کاری بکنی چون از دست هیچ کس دیگری کاری بر نمی آید برایت. فوق فوقش در خوشبینانه ترین حالت ممکن دیگران وجود چیزی که برای تو ملموس است و داری با گوشت و پوست و استخوان درکش میکنی و برای آن ها حتی قابل اثبات هم نیست (چه رسد به درک) را به ظاهر می پذیرند و برای تحمل کردنش خیلی فرمالیته تسلی میدهندت.
بعضی درد ها موهبت اند و قدر phd فلسفه برایت بار علمی دارد داشتنشان. هستند و درست وقتی که از شدت درد نمیدانی باید چه غلطی بکنی دقیقا با همین فعلِ چه غلطی کردن، هر بار با بودنشان نکته ای جدید را برایت مشق میکنند.
بعضی درد ها هستند. بعضی درد ها باید باشند. باید جزئی جدا نشدنی از تو باشند تا مثل یک تلنگر سیار هر چند وقت یکبار یادت بیاندازند از آدم ها قد خودشان توقع داشته باش. آدم ها هیچ وقت همه ی تو را درک نمی کنند. آدم ها فوقِ فوقش چیزی را که میبینند میفهمند (آن هم اگر درست بفهمند) همین. درحالی که تو پر از نادیدنی هایی :)

اسمارتیز :)
۱۸ مرداد ۹۶ , ۲۲:۱۳
این پست رو خوب فهمیدم:) منم یکی ازینا دارم. البته یکی که نیست، دو سه تاس که همزمان با هم ظاهر میشن خخخخ
نامردا این دردا آدمو کتلت میکنن خب دی:
* جدا از شوخی، درد چیز جالبیه. تحمل کردنش کار هرکسی نیست ولی. به نظرم میتونه عامل رشد خوبی باشه... (:

پاسخ :

الان نمیدونم چی بگم :)
اوووف بد بد :))

آره ولی من دیگه بس که رشد کردم دارم میرم تو خونه همسایه یهو ریشه مو میزنن کلا :)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan