دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

دلتنگِ دلتنگی

چقدر حرف از دلتنگی زده ام، از بغض، هجر، فراق و... اوستای خِبره‌ی نوشتن از اين مدل کلمه هام. ولی خب چند وقتيست قدم به بلندی اينها نمی‌رسد. نه اينکه نرسد، که هر دختر بچه ی 10 ساله ای هم قدش رسيده و فهميده که دلتنگی آن طرف ديوار کجاست و بغض کجای گلوست و هجر مترادف چه کلمه ای است.

قديمترها، لبه ی ديوار خانه را شيشه ی خرد شده فرو ميکردند، دزدی که قصد آمدن به خانه از ديوار داشت، به محض پريدن لب ديوار با دست خونی برميگشت. من پسرک ده ساله ای شده ام، که از سر شیطنت و لجبازی برای ديدن دلتتگی ِ آنطرفِ ديوار، همه‌ی تنش زخم و خونی شده. خونريزی لعنتی به قلب رسيده و حالا برگشته به نقطه ی اول دلتنگی، با دست و دلی خونی از دلتنگی ای که حتی فرصت نشده درست و حسابی آن را ببیند.

تفره نروم. من با تمام زخم های جا خوش کرده بر جای جای روحم. با وجود تحمل درد های عجیب و غریبش. با تمام این ها دلم لک زده برای پشت ديوار. من دلم لک زده برای اينکه بغض کنم برایت، که خسته شوم از نوشتن در وصف خوبی هایت، که جار بزنم دوست داشتنت را توی دلم، که دست و پای بيتابی و بيقراری بکوبم، که منتظر باشم، که ضجه بزنم از فراق، که نفسم بگيرد و بی حال به شانه ی دیوار پناه ببرم. که پاییز برسد و من در حیاط دانشکده ی ادبیات بنشینم و بیادت مولانا بخوانم.

این روز ها دست و دلم به نوشتن نمی‌رود. دنبال کلمه ام. دنبال عبارت. دنبال خوب نوشتن. دنبال قاعده دار بودن نوشته و فعل و فاعل و... حرف من ولی اينجا نيست. با اين کلمه ها و اين اصول نيست. حرف من دلی تر از اين حرف هاست. جای خالی ات اين چيزها سرش نمی‌شود.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan