دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

روابط

دیروز بعد ساعت ها کلنجار رفتن با خودم و دخترکِ خجالتی درونم بالاخره شماره را گرفتم. کم کم داشتم از اتصال تماس نا امید میشدم که خط وصل شد. با اضطرابی انکار نا شدنی گفتم:«سلام پدر جون» صدایم را نشنیده بودند، برای همین گفتند:«بله؟» آهسته گفتم:«فاطمه ساداتم پدرجون» واکنش دریافتی ام از آن سوی خط غیر قابل باور بود. آنقدر که نمیدانستم باید ذوق زده باشم یا شکه. همیشه از مامان شنیده بودم این را که پدر شوهر ها عروس هایشان را یک جور خاصی دوست دارند اما تا همین دیروز حوالی ساعت سه باورم نمیشد که این جمله تا این حد صحت داشته باشد. دنیای عجیبی است دنیای روابط. مثلا چطور میشود آدم کسی را که سر جمع دوبار آن هم خیلی مختصر دیده اینقدددرر دوست داشته باشد؟ چطور میشود که به بی مبالغه ترین حالت ممکن مردی را که با استرس تمام "پدر جون" صدا زده بودم اینقدر عمیق دوست داشته باشم. اگر نخواهم بلف کنم و بگویم قد بابا، اپسیلنی کمتر از بابا. دنیای عجیبی است دنیای روابط و عجیب تر از آن [من] که با وجود تمام حرف و حدیث ها باز تا این حد خانواده ی آقای هـ جیمی را دوست دارم...

حوا ...
۱۸ ارديبهشت ۹۷ , ۲۰:۲۸
عزیزم :)
مبارکه عروس خانمِ قشنگم *_*

پاسخ :

فدای تو عزیزِ مهربونم :) ❤
rangi rangi
۱۸ ارديبهشت ۹۷ , ۲۲:۲۷
واااااییییی از این خجالتا نگو درکت میکنم وحشناک ولی حسی که میگی روهم کاملا درک میکنم:)
عروس اولی؟

پاسخ :

خیلی حس جالب و خوبیه :)
اوهوم :)) همیشه آخر بودم یهو شدم اول دی:
محبوبه شب
۱۹ ارديبهشت ۹۷ , ۰۰:۱۶
تو انقدر خجالتی بودی و نمی دونستم؟! : )))

پاسخ :

آری :))
rangi rangi
۲۰ ارديبهشت ۹۷ , ۰۱:۴۶
اوه اوه اول بودن که کلا قضیش فرق داره:))

پاسخ :

چطوریاس؟ :))
rangi rangi
۲۰ ارديبهشت ۹۷ , ۱۱:۲۷
دلبر تره:دی

پاسخ :

عخی دلبر تر کی بودم من :)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan