دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

عشق رفتنه! گاهی...

اومد کنارم نشست. گفت:«اگه بهت بگم دیگه دوست ندارم چی میشه؟» خسته بود و اینو از تن صداش میفهمیدم. سرشو گذاشتم روی پام و گفتم:« هیچی. عوضش من قد جفتمون دوست دارم...». چیزی نگفت. با یه دست موهاشو ناز میکردم و با دست دیگه کتابی که دوست داشت رو ورق زدم و براش خوندم. کم کم خوابش برد. نگاهش کردم. یک دل سیر. آروم خوابیده بود.  هنوزم مثل روز اولی که دیده بودمش دوست داشتنی بود و سفید. یک ساعتی که گذشت و خوابش سنگین شد بالشش رو گذاشتم زیر سرش. میدونستم نیمه شب تشنه از خواب بیدار میشه. یه لیوان آب خنک گذاشتم بالای سرش. به نور حساسیت داشت. توی روشنایی بدخواب میشد. زیر پرده ای و پرده هارو کشیدم.
آفتاب که طلوع کرد بوی گل سرخ فضای خونه رو پر کرده بود، همه چیز سر جای خودش بود غیر از من...
یک دختر شیعه
۱۳ تیر ۹۷ , ۱۶:۵۵
اخرش خیلی خوب بود فاطمه سادات و اللبته غم ناک به نظرم..
محبوبه شب
۱۳ تیر ۹۷ , ۲۱:۳۱
چه عشقی :(
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan