دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

قصه گو قصه بگو :)

 

همه ی ما یه قصه گوی درون داریم
یه قصه گویِ گوگولیِ مهربون مثل مادربزرگا

اوووم حالا با کمکش یه قصه ی حداکثر ده کلمه ایِ خوشحال بنویسید ^_^

 

مشارکت خوب باشه جاییزه هم میدیم :))

بعد ها میگم بیشتر دربارش  فعلا جدیش بگیرید و بنویسید :)

 

 

منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۲۱ مرداد ۹۶ , ۱۲:۵۳
قصه کوتاه خوشحال=>

یک پیام جدید:" یک عدد بلیط سفر به کربلا به شما تعلق گرفته است."
اسمارتیز :)
۲۱ مرداد ۹۶ , ۱۴:۲۶
آدم‌ها نمی‌دانستند چگونه راه بروند. تا اینکه پدر آمد و از آن به بعد، آدم‌ها در مسابقه‌های دو، از هم سبقت می‌گرفتند.


داستان کوتاه خوشحال مفهومی اصن دیییی:
چه کار سختیه ها:/  تازه این بیست کلمه رو هم رد کرده دی:
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan